نَوفَلى: سلیمان مَروَزی متکلّم خراسان بر مأمون وارد شد، مأمون او را احترام نمود و به او هدایایى داد و گفت :
عصراسلام: مأمون: پسر عمویم علىّ بن موسى الرّضا از حجاز نزد من
آمده و علم کلام و متکلّمین را دوست دارد، اگر مانعى ندارد روز تَرْویه
براى مناظره با او نزد ما بیایى؟
سلیمان: امیر المؤمنین! دوست ندارم در مجلس شما و در حضور
بنى هاشم از چنین کسى سؤال کنم، و باعث تحقیرش جلوی حضار هنگام صحبت با من
بشود و نیز صحیح نیست که با او زیاد بحث و جدل کنم.
مأمون: من فقط به این دلیل که قدرت تو را در بحث و مناظره
مىدانستم به دنبالت فرستادم و تنها خواسته ی من این است که او را فقط در
یک مورد مجاب کنى و ادلّه او را ردّ نمائى.
سلیمان: بسیار خوب، من و او را با هم روبرو کن و ما را به هم واگذار و خود شاهد باش.
نَوفَلى: مأمون کسى را نزد حضرت فرستاد و پیغام داد که
شخصى از اهل مرو که در مباحث کلامى در خراسان تک است نزد ما آمده است، اگر
براى شما مانعى ندارد، نزد ما بیائید. حضرت براى وضوء برخاستند و به ما
فرمودند شما زودتر بروید، عِمْران صابى هم با ما بود، حرکت کردیم و به در
اطاق مأمون رسیدیم، یاسر و خالد دستم را گرفتند و مرا وارد کردند، وقتى
سلام کردم مأمون گفت.
مأمون: برادرم ابو الحسن کجاست؟ خداوند متعال او را حفظ فرماید.
نَوفَلى: وقتى ما مىآمدیم مشغول پوشیدن لباس بودند،
دستور دادند ما زودتر بیاییم، یا امیر المؤمنین! عِمْران ، ارادتمند شما
نیز همراه ما آمده و بیرون در است،
مأمون: عِمْران کیست؟
نَوفَلى: صابى، که توسّط شما مسلمان شد.
مأمون: داخل شود.
مأمون: خوش آمدی اى عِمْران! نمردى تا بالأخره از بنى هاشم شدى!
عِمْران: سپاس خداوندى را که مرا توسّط شما تشرّف عنایت فرمود، اى امیر.
مأمون: اى عِمْران! این سلیمان مَرﹾوَزی متکلّم خراسان است.
عِمْران: اى امیر المؤمنین! او گمان مىکند در خراسان از نظر بحث و مناظره تک است و بَداء را انکار می کرد.
مأمون: چرا با او مناظره نمىکنى؟
عِمْران: این امر بستگى به خود او دارد.
امام: درباره چه صحبت مىکردید؟
عِمْران: یابن رسول اللَّه! ایشان سلیمان مَرﹾوَزی هستند،
سلیمان: ای عِمْران ، آیا ابو الحسن و گفته اش درباره بَداء را قبول دارى؟
عِمْران: بله، من با دلیل محکمی که ابوالحسن برایم آورده نظر ایشان درباره بَداء را پذیرفتم و با آن دلیل با امثال خودم احتجاج می کنم.
مأمون: یا ابا الحسن! درباره آنچه اینها در آن بحث و مشاجره مىکنند چه می فرمایید؟
امام: سلیمان، چگونه بَداء را انکار میکنی در حالیکه خداوند متعال در قرآن کریم میفرماید:
«أَوَلَم یَرَ الْإِنْسان ، أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ یَکُ
شَیْئاً» یعنی آیا نمىبینی انسان را ، همانا ما او را در گذشته آفریدیم و
او هیچ نبود و نیز مىفرماید: «وَ هُوَ الَّذِی یَبْدَؤُا الْخَلْقَ ثُمَّ
یُعِیدُهُ» یعنی او کسی است که آفرینش را آغاز می کند سپس باز می گرداند و
نیز فرموده است: «بَدِیعُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ» یعنی هستی بخش آسمانها
و زمین است و نیز : «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» یعنی او هر چه
بخواهد در آفرینش می افزاید و مىفرماید : «بَدَأَ خَلْقَ الْإِنْسانِ مِنْ
طِینٍ» یعنی آفرینش انسان را از گل آغاز کرد و مى فرماید: «وَ آخَرُونَ
مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا یُعَذِّبُهُمْ وَ إِمَّا یَتُوبُ
عَلَیْهِمْ» یعنی و گروهی دیگر به فرمان خدا واگذار شده اند یا آنها را
مجازات می کند یا توبه آنها را می پذیرد و نیز فرموده است: «وَ ما
یُعَمَّرُ مِنْ مُعَمَّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلَّا فِی کِتابٍ»
یعنی و هیچکس عمر طولانی نمی کند یا از عمرش کاسته نمی شود مگر در کتاب
است.
سلیمان: آیا روایتی در این زمینه از پدرانتان به شما رسیده؟
امام: بله! از جدم امام صادق علیه السلام نقل شده که
فرمود: خداوند دو گونه علم دارد، علمی که مخزون و مستور است و جز ذات پاکش
کسی نمیداند، و بَداء از این ناحیه حاصل میشود و علمی که به فرشتگان و
پیامبرانش تعلیم داده و علمای اهلبیتِ پیامبرِ ما آن را میدانند.
سلیمان: دوست دارم این مطلب را از کتاب خداوند برایم ارائه دهى.
امام: خداوند به پیامبرش مىفرماید: «فَتَوَلَّ عَنْهُمْ
فَما أَنْتَ بِمَلُومٍ» یعنی از آنان اعراض کن که مورد ملامت واقع نخواهى
شد؛ خداوند در ابتدا مىخواست آنان را هلاک کند، سپس تصمیم خود را عوض کرده
و فرمود: «وَ ذَکِّرْ فَإِنَّ الذِّکْرى تَنْفَعُ الْمُؤْمِنِینَ» یعنی
تذکّر بده، زیرا تذکّر دادن براى مؤمنین نافع است.
سلیمان: باز هم بفرمائید فدایتان شوم!
امام: پدرم از پدرانشان علیهم السلام از رسول خدا صلى
اللَّه علیه و آله روایت کردهاند که: خداوند عز و جل به یکى از پیامبرانش
وحى فرمود که به فلان پادشاه خبر بده که در فلان موقع او را قبض روح خواهم
کرد! آن پیامبر نزد پادشاه رفت و او را از آن موضوع مطّلع کرد، پادشاه بعد
از شنیدن این خبر به دعا و تضرّع پرداخت به نحوى که از روى تخت خود به زمین
افتاد، او از خداوند چنین درخواست کرد: خداوندا به من مهلت بده تا فرزندم
جوان شود و کارم را انجام دهد، خداوند به آن پیامبر وحى فرمود که: نزد
پادشاه برو و به او اطّلاع بده که مرگ او را به تأخیر انداختم و پانزده سال
به عمر او اضافه کردم، آن پیامبر عرض کرد: خدایا! تو خود مىدانى که من تا
به حال دروغ نگفته ام، خداوند عز و جل به او وحى فرمود که: تو بنده اى
هستى مأمور، این مطلب را به او ابلاغ کن، خداوند درباره کارهایش مورد سؤال
قرار نمی گیرد.
امام: من فکر میکنم تو در مورد انکار بَداء کلامت شبیه سخنان یهود است!
سلیمان: پناه میبرم به خدا اگر چنین باشد؛ مگر یهودیان چه مىگویند؟
امام: یهودیان مىگویند: «یَدُ اللَّهِ مَغْلُولَةٌ» یعنی
دست خدا بسته است و منظورشان این است که خداوند از کار خود فارغ شده و دست
کشیده است و دیگر چیزى ایجاد نمىکند، خداوند هم در جواب مىفرماید:
«غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَ لُعِنُوا بِما قالُوا» یعنی دستانشان بسته باد و
لعنت شدند به خاطر گفتههایشان، و من شنیده ام عدّهاى از پدرم موسى بن
جعفر علیهما السّلام درباره بَداء سؤال کردند و پدرم فرمودند: چطور مردم
بَداء را منکرند و در اینکه خداوند امر عدّهاى را براى تصمیم در مورد آنان
به تأخیر بیندازد، منکر هستند؟
سلیمان: آیه: «إِنَّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» به معنای ما قرآن را در شب قدر نازل کردیم، در رابطه با چه موضوعى نازل شده است؟
امام: اى سلیمان! در شب قدر، خداوند مقدّرات یکسال تا سال
آینده را، از مرگ و زندگى، خیر و شر و رزق و روزى، همه را مقدّر
مىفرماید، آنچه را در آن شب مقدّر نماید، محتوم و قطعى است.
سلیمان: فهمیدم قربانت گردم، باز هم بفرمائید.
امام: سلیمان! بعضى از امور، در نزد خداست و منوط و موکول
به اراده اوست، آنچه را بخواهد جلو مىاندازد و آنچه را بخواهد بتأخیر
مىاندازد، و آنچه را بخواهد محو مىکند، سلیمان! علىّ علیه السّلام
مىفرمود: علم دو نوع است، علمى که خداوند به ملائکه و پیامبرانش آموخته
است، که آنچه را که به ملائکه و پیامبرانش آموخته باشد، انجام خواهد شد و
به خود و ملائکه و پیامبرانش خلاف نمىکند، و علمى دیگر که در نزد خود اوست
و مخزون مىباشد و احدى از خلق را بر آن آگاه نساخته است، از ناحیه آن علم
است که آنچه را بخواهد جلو مىاندازد و هر چه را بخواهد بتأخیر مىاندازد،
و آنچه را بخواهد محو میکند و آنچه را بخواهد ثبت مىنماید.
سلیمان: یا امیر المؤمنین! انشاءالله از امروز به بعد، بداء را انکار نکرده و تکذیب نمی کنم.
مأمون: هر چه مىخواهى از ابوالحسن سؤال کن، اما لازم است که خوب گوش بدهى و انصاف را رعایت کنى!
سلیمان: آقای من اجازه می دهید سؤال کنم؟
امام: هر چه می خواهى سؤال کن.
سلیمان: نظر شما درباره کسی که اراده را مثل حی، سمیع، بصیر و قدیر اسم و صفت قرار داده چیست؟
امام: برای این که بدانی وصف مرید بودن خداوند با سمیع و
بصیر بودن متفاوت است کافیست بدانی که وقتی میگویی اشیاء جهان بوجود آمدند،
تفاوت و علت این تفاوت، خواست و اراده خداست و نمی گویند علت این تفاوت
سمیع و بصیر بودن خداوند است، این که چنین تعبیری صحیح نیست دلیل این است
که خواست و اراده مثل سمیع و بصیر و قدیر بودن خداوند نیست.
سلیمان: اما خداوند از ازل مرید و اراده کننده بوده است.
امام: آیا اراده خدا غیر ذات اوست یا عین او؟
سلیمان: بله غیر ذات اوست.
امام: پس تو غیر ذات خدا چیز دیگری را از ازل همراه او اثبات کردی؟
سلیمان: من چیزی را جز ذات او قدیم ندانستم.
امام: پس میگویی اراده حادث است؟
سلیمان: نه حادث نیست.
مأمون (با فریاد بر سر سلیمان): آیا با چنین کسى مکابره
مىکنى و جوابِ سربالا مىدهى؟ انصاف را از دست نده، آیا نمىبینى که در
اطرافت از اهل نظر و بحث، نشستهاند؟
مأمون: اباالحسن! بحث کلام را با او ادامه بده، او عالم خراسان است!
امام: اى سلیمان آیا اراده خدا حادث است؟ چون چیزى که ازلى نبوده قطعاً حادث است، و اگر حادث نباشد، ازلى است.
سلیمان: اراده ی او از اوست همانطور که سمیع بودن او و بصیر بودن او و علم او از اوست.
امام: این یعنی خودش را اراده کرده است؟
سلیمان: نه.
امام: پس مرید مانند سمیع و بصیر نیست.
سلیمان: خودش را اراده کرد، همان گونه که صدای خودش را شنیده و خودش را دیده و به خودش عالم بوده!
امام: معنای اینکه خودش را اراده کرد چیست؟ یعنی اراده کرده که شیئی باشد و اراده کرده زنده باشد و سمیع و بصیر و قدیر باشد؟
سلیمان : بله!
امام: آیا خدا با اراده خود به وجود آمده و این صفات را دارد؟
سلیمان: نه.
امام: پس اینکه می گویی: اراده کرده تا حی، سمیع و بصیر باشد معنایی ندارد، چون حیات، سمع و بصر او به اراده ی او نبوده است.
سلیمان: چرا با اراده ی خودش بوده است.
(خنده ی مأمون و اطرافیان و امام علیه السلام)
امام: بر متکلّم خراسان سخت نگیرید و او را اذیت نکنید،
اى سلیمان! بنا بر اعتقاد شما، خداوند از حالتى به حالت دیگر تغییر کرده
است و این هم از جمله چیزهایى است که خداوند را نمى توان به آن وصف کرد.
امام: سلیمان! سؤالى از تو دارم.
سلیمان: بفرمایید قربانت گردم.
امام: بگو ببینم، آیا تو و دوستانت بر اساس آنچه مىدانید و مىفهمید با مردم بحث کلامى مىکنید یا بر اساس آنچه نمىدانید و نمى فهمید؟
سلیمان: البتّه بر اساس آنچه مىدانیم و مىفهمیم.
امام: آنچه مردم مى دانند و قبول دارند این است که،
اراده کننده، غیر از خود اراده است، و نیز اراده کننده قبل از اراده موجود
بوده است، و فاعل غیر از مفعول است، و این مطالبِ شما را که مىگوئید
اراده و اراده کننده یک چیز هستند، باطل مىکند.
سلیمان: قربانت گردم، این مطلب بر اساس فهم و دانسته هاى مردم نیست.
امام: می بینیم که شما بدون اینکه اراده را بشناسید ادعای
دانستن آن را دارید و مىگوئید اراده نیز مانند سمع و بصر است، پس معلوم
می¬شود که مطلب و حرف شما بر اساس آن چیزی است که نمی دانید و نشناختید!
امام: اى سلیمان! آیا خداوند به تمام آنچه را که در بهشت و دوزخ است، علم دارد؟
سلیمان: بله
امام: آیا آنچه را که خداوند مىداند که در آینده ایجاد خواهد شد، ایجاد می شود؟
سلیمان: بله.
امام: حال، اگر موجود شد به گونه اى که دیگر چیزى باقى
نماند، آیا باز هم خداوند مى تواند چیزهاى دیگرى به آنها بیفزاید یا صرف
نظر مى کند؟
سلیمان: اضافه مىکند.
امام: بنا بر گفته ی تو که خداوند اضافه مى کند، چیزى به
آنها اضافه کرده است که خود نمى دانسته ایجاد خواهد شد، چون فرض بر این
بود که تمام آنچه را که خدا به وجود آنان در آینده علم داشته، موجود شده
است و دیگر چیزى باقى نیست.
سلیمان: قربانت گردم، اضافه ها غایت و نهایت ندارند.
امام: پس، از نظر شما علم خداوند به آنچه در آنها یعنى در
بهشت و دوزخ قرار خواهد گرفت، احاطه ندارد، اگر علم او به آنچه در آنها
خواهد بود احاطه نداشته باشد، آنچه را که در آنها خواهد بود، قبل از
وجودشان، نخواهد دانست، خداوند از چنین گفته ها و عقائدى منزّه و بالاتر
است.
سلیمان: من که گفتم خداوند به آنها علم ندارد از این رو
بود که آنها نهایتى ندارند و خود خداوند آنها را به خلود و جاودانگى وصف
فرموده است و لذا ما نخواستیم پایانى براى آنها قرار دهیم.
امام: علم خداوند به آنها باعث نمى شود آنها متناهى
باشند، زیرا چه بسا خداوند به آنها علم دارد سپس بر آنها مى افزاید و
افزوده ها را از آنها قطع نمى نماید، و خداوند نیز خود چنین فرموده است:
«کُلَّما نَضِجَتْ جُلُودُهُمْ بَدَّلْناهُمْ جُلُوداً غَیْرَها
لِیَذُوقُوا الْعَذابَ» یعنی هر وقت که پوستهاى آنها بسوزد ، پوستهاى جدیدى
غیر از پوستهاى قدیم، جایگزین آنها مى کنیم تا عذاب را بچشند و نیز در
مورد بهشتیان فرموده است: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ» یعنی عطائى بى پایان و
نیز: «وَ فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ» یعنی و
میوه هاى فراوان، لاینقطع و همیشگى، بدون اینکه کسى از خوردن آنها مانع
شود . پس خداوند عز و جل این زیادى ها را مى داند و آن را از آنان دریغ
نمى نماید، آیا آنچه اهل بهشت مى خورند و مى آشامند خداوند چیزى
جایگزین آن نمى کند؟
سلیمان: چرا.
امام: آیا حال که بجاى آن خوردنىها و نوشیدنى ها که مصرف شده، چیز جدیدى جایگزین فرموده، آیا عطاء خود را قطع کرده است؟
سلیمان: نه.
امام: پس همچنین است هر آنچه در بهشت باشد و مصرف شود و
چیز دیگرى را جاى آن قرار دهد، این جایگزین شدهها از اهل بهشت منقطع نشده
است و نخواهد شد.
سلیمان: خوب، اضافات را از آنها دریغ مىکند و چیز اضافى به آنان نمىدهد.
امام: در این صورت آنچه در بهشت و جهنّم است از بین خواهد
رفت و تمام خواهد شد، و این مطلب، اى سلیمان، بر خلاف کتاب خدا و ضدِ خلود
و جاودانگى است، زیرا خداوند مىفرماید: «لَهُمْ ما یَشاؤُنَ فِیها وَ
لَدَیْنا مَزِیدٌ» یعنی براى آنان هر آنچه بخواهند در بهشت موجود است و نزد
ما نیز زیادى و اضافى هست و نیز مىفرماید: «عَطاءً غَیْرَ مَجْذُوذٍ»
یعنی عطائى بىپایان و نیز فرموده است: «وَ ما هُمْ مِنْها بِمُخْرَجِینَ»
یعنی آنان از آنجا، بیرون رانده نمىشوند و مىفرماید: «خالِدِینَ فِیها
أَبَداً» یعنی براى همیشه در آن مکان جاودانه هستند و نیز فرموده است: «وَ
فاکِهَةٍ کَثِیرَةٍ لا مَقْطُوعَةٍ وَ لا مَمْنُوعَةٍ» یعنی و میوههاى
فراوان، لاینقطع و همیشگى، بدون اینکه کسى از خوردن آنها مانع شود.
امام: اى سلیمان! بگو آیا اراده فعل است یا غیر فعل؟
سلیمان: بله فعل است.
امام: پس حادث است زیرا افعال، همه افعال محدَث و حادثند.
سلیمان: فعل نیست.
امام: پس چیز دیگرى از ازل با خدا بوده است.
سلیمان: اراده همان انشاء و ایجاد است.
امام: اى سلیمان! این سخن، همان چیزى است که بر ضرار و هم
مسلکانش عیب گرفته اید که مى گویند همانا همه چیزهایی که خداوند خلق
کرده در آسمان و زمین، یا دریا و خشکى، از سگ و خوک و میمون و انسان و هر
جنبنده ای، همه اراده ی خدا هستند و اراده خدا زنده مى شود و مى میرد،
راه میرود و مى خورد، مى آشامد، ازدواج مى کند، تولید مثل مى کند، ظلم
مى کند، کارهاى زشت انجام مى دهد، کافر مى شود و مشرک مى گردد، و ما از
این گفته ها برىء هستیم و با آن دشمنى مى کنیم و این حدّ آن است.
سلیمان: اراده مثل سمع و بصر و علم است.
امام: دوباره به حرف اوّل خود بازگشتى! بگو بدانم آیا سمع و بصر و علم، مصنوع اند؟
سلیمان: نه.
امام: پس چطور اراده را نفى مىکنید و مىگوئید اراده
نکرده است و گاهى مىگوئید اراده کرده است؟ و حال آنکه خود مىگوئید اراده،
ساخته و مفعول خداوند نیست.
سلیمان: این مثل این است که مى گوئیم: گاهى مىداند و
گاهى نمى داند، حضرت فرمودند: این دو یکسان نیستند، زیرا نفى معلوم، نفى
علم نیست و حال آنکه نفى مراد، نفى وجودِ اراده است، زیرا اگر چیزى اراده
نشود در واقع اراده اى وجود نداشته است، ولى گاه مى شود که علم وجود دارد
ولى معلوم وجود ندارد مثل بینایى که چه بسا انسان بیناست ولى شیئی دیدنى
وجود ندارد ولی علم وجود دارد و ثابت است هرچند معلوم وجود نداشته باشد.
سلیمان: خوب، اراده مصنوع است.
امام: پس محدَث است و مانند سمع و بصر نیست، زیرا سمع و بصر مصنوع نیستند و این یکى مصنوع است.
سلیمان: اراده صفتى از صفات خداوند است که از ازل بوده است.
امام: پس انسان هم سزاوار است که ازلى باشد چون صفت او ازلى است.
سلیمان: نه، زیرا او آن صفت را نساخته است.
امام: اى خراسانى! چقدر اشتباه مى کنى! آیا با اراده و گفته او، اشیاء ایجاد نمى شود؟
سلیمان: نه.
امام: خلقت اشیاء با اراده الهی نبوده و با خواست و امر
الهی نیز خلقت انجام نشده و خداوند مستقیماً هم اشیاء را خلق نکرده پس
موجودات چگونه ایجاد شده اند؟ پس این کلام خداوند: «وَ إِذا أَرَدْنا أَنْ
نُهْلِکَ قَرْیَةً أَمَرْنا مُتْرَفِیها فَفَسَقُوا فِیها» یعنی هر گاه
اراده کنیم که شهر و سرزمینى را نابود سازیم به مترفین آن دیار دستورى
میدهیم و آنان در آنجا به فسق و فجور مىپردازند، آیا منظور از اراده کردن
خداوند در این آیه، این است که خداوند اراده را ایجاد مىکند؟
سلیمان: بله.
امام: پس اگر اراده را ایجاد مىکند، این گفته تو که
مىگوئى: اراده همان خداست و یا جزئى از اوست، باطل خواهد بود، زیرا خدا،
خود را ایجاد نمىکند، و از حالت خود تغییر نمىنماید، خداوند والاتر از
این است.
سلیمان: منظور خداوند این نیست که اراده اى ایجاد مى کند.
امام: پس منظورش چیست؟
سلیمان: منظورش این است که کارى انجام مىدهد.
امام: واى بر تو! چقدر این مطلب را تکرار مى کنى؟ من که گفتم اراده حادث است، زیرا ایجاد شىء حادث است.
سلیمان: پس اصلا معنایى ندارد.
امام: پس از نظر شما، خدا خود را وصف کرده، و اراده را
وصف خود قرار داده، ارادهاى که معنى ندارد، پس اگر اراده نه معناى ازلى
داشته باشد و نه معناى حادث، این حرف شما که مىگوئید «خداوند از ازل اراده
مى کرده است» باطل خواهد بود.
سلیمان: منظورم اینست که اراده یکى از افعال ازلى خداوند است.
امام: آیا نمىدانى چیزى که ازلى است نمىتواند در آن واحد هم مصنوع باشد هم حادث و هم قدیم؟
امام: عیبى ندارد، سؤالت را تمام کن.
سلیمان: آیا اراده صفتى از صفات خداست؟
امام: چقدر این مطلب را تکرار مىکنى؟ صفتش حادث است یا ازلى؟
سلیمان: حادث است.
امام: الله اکبر، اراده حادث است حتی اگر صفتی از صفات ازلی باشد؟ پس خداوند چیزى اراده نکرده است؟
امام: چیزى که ازلى باشد مفعول و مصنوع نخواهد بود.
سلیمان: اشیاء عین اراده نیستند و خداوند چیزى اراده نکرده است.
امام: ای سلیمان وسوسه مىکنى، خداوند انجام داد و خلق
کرد آن چیزهایی که اراده انجام و خلقشان را نداشته ؟ این حالت، حالت کسى
است که نمىداند چه مىکند، خداوند از این سخن منزّه و برتر است.
سلیمان: آقا! من که عرض کردم اراده مثل سمع و بصر و علم است.
مأمون: واى بر تو اى سلیمان! چقدر این حرف غلط را تکرار
مى کنى؟! این سخن را قطع کن و سراغ مطلب دیگرى برو، چون نمى توانى جواب
دیگرى بدهى.
امام: رهایش کن اى امیر مؤمنین! صحبتش را قطع نکن، چون آنرا دلیل حقّانیّت خود می داند، ادامه بده سلیمان.
سلیمان: عرض کردم که اراده مثل سمع و بصر و علم است.
امام: عیبى ندارد، بگو ببینم آیا اراده یک معنى دارد یا داراى معانى مختلف است؟
سلیمان: یک معنى دارد.
امام: یعنی، معناى تمام اراده ها یک چیز است؟
سلیمان: بله.
امام: پس اگر معناى تمام ارادهها یک چیز باشد، باید
اراده ی قیام، همان اراده ی قعود باشد، و اراده ی زندگى نیز همان اراده ی
مرگ، اگر اراده خداوند یک چیز باشد، هیچ کدام از مرادهاى خدا بر دیگرى
تقدّم نخواهد داشت و هیچ یک با آن دیگرى تفاوت نخواهد کرد، و همگى یک چیز
خواهند بود.
سلیمان: معناها با هم متفاوتند.
امام: خوب، حالا از مرید و اراده کننده بگو، آیا مرید همان اراده است یا چیز دیگرى است؟
سلیمان: او، همان اراده است.
امام: پس از نظر شما، اراده کننده باید مختلف باشد، چون او همان اراده است.
سلیمان: سرورم! اراده همان اراده کننده نیست.
امام: پس اراده حادث است و گرنه لازم مى آید که چیز دیگرى همراهِ خداوند باشد، این مطلب را خوب بفهم، و سؤالت را ادامه بده.
سلیمان: اراده اسمى است از اسماء خدا.
امام: آیا خود چنین نامى بر خویش نهاده است؟
سلیمان: نه او چنین نامى بر خود نگذاشته است.
امام: پس تو حقّ ندارى نامى بر او بگذارى که او خود با چنین نامى خود را نخوانده است.
سلیمان: ولى او خودش، خودش را مرید وصف کرده است.
امام: او که خود را مرید وصف نموده است معنایش این نیست که گفته باشد که او اراده است، و نگفته اراده نامى از نامهاى اوست.
سلیمان: چون اراده اش عین علم اوست.
امام: اى نادان! اگر خداوند به چیزى عالم است آیا معنایش این است که آن را اراده کرده است؟!
سلیمان: بله البتّه.
امام: حال، اگر آن را اراده نکند، یعنی آن را نمی داند؟!
سلیمان: بله البتّه.
امام: چطوری چنین سخنى مى گویى؟ و چه دلیلى دارى که
اراده ی خدا، عین علم اوست؟ حال آنکه گاهی مى شود خدا چیزى را مى داند
ولى هیچگاه آنرا اراده نمى کند، مانند این آیه شریفه: «وَ لَئِنْ شِئْنا
لَنَذْهَبَنَّ بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنی اگر بخواهیم، آنچه را
بر تو وحى نموده ایم خواهیم برد، و خداوند مى داند چگونه آن را ببرد، ولى
هرگز این کار را نخواهد کرد.
سلیمان: زیرا خدا از کار فارغ شده و دست از کار کشیده و بر آنچه انجام داده چیزى نخواهد افزود.
امام: این سخن یهود است، اگر حرف شما درست باشد پس چگونه
خداوند مىفرماید «ادْعُونِی أَسْتَجِبْ لَکُمْ» یعنی مرا بخوانید تا
خواستههاى شما را اجابت کنم.
سلیمان: منظورش این است که او بر این کار تواناست.
امام: آیا وعده اى مىدهد که به آن وفا نخواهد کرد؟! پس
چطور فرموده «یَزِیدُ فِی الْخَلْقِ ما یَشاءُ» یعنی هر آنچه بخواهد در
خلقت اضافه مى نماید و نیز فرموده است: «یَمْحُوا اللَّهُ ما یَشاءُ وَ
یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ» یعنی خداوند هر آنچه را بخواهد محو
مى کند و هر آنچه را بخواهد ثابت مى نماید، و امّ الکتاب در نزد اوست، و
حالا، از کارها فارغ شده است؟!
امام: آیا خداوند مى داند که انسانى موجود خواهد شد در
حالیکه خلق کردن انسانی را اراده نکرده؟ و آیا خداوند مى داند که انسانى
امروز مى میرد و حال آنکه اراده نکرده است که امروز بمیرد؟
سلیمان: بله.
امام: پس می داند آنچه را که اراده کرده موجود خواهد شد؟ یا می داند آنچه را که اراده نکرده موجود می شود؟
سلیمان: می داند که هر دو موجود خواهند شد.
امام: در این صورت او مى داند که یک انسان در آن واحد هم
زنده است هم مرده، هم ایستاده است هم نشسته، هم نابینا است و هم بینا، و
این محال است.
سلیمان: قربانت گردم، او مى داند که یکى از آن دو موجود خواهد شد.
امام: عیبى ندارد، حال کدامیک موجود مىشوند، آنچه را اراده کرده یا آنچه را اراده نکرده ؟!
سلیمان: آنچه را اراده کرده است.
(خنده ی مأمون و اطرافیان و امام علیه السلام)
امام: اشتباه کردى و گفته اوّل خودت را رها کردى، در اوّل گفته بودى که او
مى داند که انسانى امروز خواهد مرد و حال آنکه او اراده نکرده است که
امروز بمیرد و مخلوقاتى را خلق مى کند و حال آنکه خودش اراده نکرده آنان
را خلق کند پس وقتى که از نظر شما جایز نیست که علم به آنچه که اراده نکرده
تعلّق گیرد پس فقط آنچه را اراده کرده مىداند.
سلیمان: حرف من این است که اراده خدا نیست و غیر خدا هم نیست.
امام: اى نادان! وقتى مىگویى خدا نیست در واقع قبول
کردهاى که غیر خداست، و وقتى میگویى اراده غیرخدا نیست، در واقع قبول
کردهاى که آن خداست.
سلیمان: آیا خداوند می داند چگونه چیزى را خلق می کند؟
امام: بله.
سلیمان: معنى این حرف اینست که آن چیز از ازل وجود داشته است.
امام: حرف محالى مى زنى، چونکه چه بسا کسى بنّائى بلد
است ولى خانه اى نمى سازد، یا خیّاطى بلد است ولى خیّاطى نمى کند، یا
ساختن چیزى را بلد است ولى هرگز آنرا نمى سازد، آیا خدا خودش مى داند که
واحد است و چیزى به همراهش نیست؟
سلیمان: بله.
امام: آیا این مطلب، چیزى را بهمراه خدا ثابت مى کند؟
سلیمان: نمىداند که واحد است و چیزى با او نیست.
امام: آیا تو این را مى دانى؟
سلیمان: بله.
امام: پس تو از خداوند داناترى!
سلیمان: اصلاً، این موضوع محال است.
امام: از نظر تو محال است که خداوند واحد باشد و چیزى با او نباشد و سمیع و بصیر و حکیم و علیم و قادر باشد؟
سلیمان: بله.
امام: پس خداوند چگونه خود خبر داده که واحد است، زنده
است، سمیع و بصیر است، حکیم، قادر، علیم و خبیر است؟ در حالىکه خودش این
مطالب را نمى داند؟ سخن تو ردّ سخن خدا و تکذیب آن است، خداوند از این سخن
منزّه است. همچنین چگونه مى خواهد چیزى را که نمى شناسد و ساختنش را بلد
نیست، بسازد؟ صانعى که قبل از ساختن یک چیز، نمى داند که چگونه باید آن
را بسازد، در واقع حیران و سرگردان است و خداوند از این موضوع منزّه است و
والاتر.
سلیمان: اراده همان قدرت است.
امام: خداوند عز و جل بر آنچه اراده نکند هم قادر است و
این مطلب قطعى است چون خداوند فرموده «وَ لَئِنْ شِئْنا لَنَذْهَبَنَّ
بِالَّذِی أَوْحَیْنا إِلَیْکَ» یعنی اگر بخواهیم، آنچه را بر تو وحى کرده
ایم، خواهیم برد و اگر اراده همان قدرت مى بود، خداوند اراده کرده بود که
آن را ببرد، چرا که قدرت بر این کار را داشت.
مأمون: اى سلیمان! او عالمترین هاشمى است .
پورتال تیلیغات رضوی