امینه اقدس از زنان سوگلی ناصرالدین شاه بود. آنقدر مورد اعتماد و علاقۀ شاه بود که خزانهدار اندورنی شاه شد. اما این زن سرنوشت غمانگیزی داشت؛ نابینا شد و با آنکه شاه حاضر بود برای درمانش هر کاری کند تقدیر به او رحم نکرد. شاه امینه را برای جراحی به فرنگ فرستاد اما برای مداوا دیر شده بود. این سفر با انتقاداتی روبرو شد. هم از این بابت که شاه زنش را تنها به خارجه فرستاده بود و هم اینکه برای مداوای او اینقدر هزینه شد.
شاید سرنوشت شخصی امینه اهمیتی نداشته باشد، اما وقتی مسیر سرنوشتش را دنبال میکنیم به نکاتی دربارۀ مناسبات درون دربار پی میبریم. ولی مگر کسی میداند وضع پزشکی و درمانی امینه چطور بود؟ زنهای دربار وضع خود را با دقت و وسواس پنهان میکردند. اگر رقیبان به بیماری زنی پی میبردند از آن برای بدنام کردنش استفاده میکردند. پس چطور میتوان به رازهای زندگی امینه پی برد؟ یک نفر بود که به خلوت امینه راه داشت و کلامش هم قابل اعتماد است و ضمن بیطرفی و از موضعی آگاهانه وضعیت را روایت کرده و میتوان به او مراجعه کرد: دکتر فووْریه، پزشک فرانسوی دربار ناصرالدین شاه. او از وضع امینه خبر داشت. بر مبنای نوشتههای او سرنوشت امینه را روایت میکنیم.
امینه فرزندی برای شاه نیاورد. ابتدا چشم راستش نابینا شد و اطبای ایرانی با دادن داروهای بیفایده برای چشم چپ فقط نابینایی کامل او را تسریع میکردند. دکتر فووریه معتقد بود اگر چشم او زودتر جراحی شود قابل درمان است. اما امینه به رغم وضع وخیمی که داشت هر بار دکتر فووریه به او سر میزد و جویای سلامتیاش میشد از مشکل اصلی خود که مرض چشم بود هیچ حرفی نمیزد. فووریه مینویسد:
«مداوای این قبیل خانمها کار آسانی نیست، طبیب باید دیپلمات باشد تا بتواند بفهمد کجای خانم درد میکند. چنانکه من به زحمت توانستم بفهمم امینه اقدس به چه مرضی مبتلاست. به این علت که اولاً عدهای نفعشان در این بود که ناخوشی این زن طول بکشد و چون از دخالت من بیم داشتند هر قدر میتوانستند در طلب من کوتاهی میکردند. ثانیاً اگر من در معالجه دخالت میکردم بالاخره درمییافتم او چه مرضی دارد و خانم با اینکه سه بار به معالجۀ او رفته بودم از هر دردی مینالید مگر چشم!
هیچوقت چشمان خود را به من نشان نمیداد تا اینکه یک روز صبح که من از اندرون بیرون میآمدم و شاه دم در منتظر من بود احوال امینه اقدس را از من پرسید. گفتم او از دردهایی مینالد که به نظر من چندان مهم و قابل نگرانی نیست. شاه با اضطراب گفت چشمان او چطور است؟ گفتم اعلیحضرتا تا به حال کسی از این بابت به من چیزی نگفته است. شاه که این را شنید آغابهرام خواجهباشی امینه اقدس را صدا کرد و با خشم به او عتاب و به من اشاره نمود که همراه آغابهرام بروم. به بالین امینه اقدس رفتم و خانم این دفعه دیگر چشمان خود را به من نشان داد و بدون تردید سؤالات مرا جواب گفت.»
پس از این همهچیز تغییر کرد و امینه به پزشک فرانسوی بسیار محبت میکرد و حتی از شاه خواست برای پزشک خانهای بسازد. امینه پیش چشم او صندوقچۀ جواهرات سلطنتی را باز میکرد و حتی حمام خود را نشانش داد. فووریه قصد داشت امینه را جراحی کند، اما دسیسهبازان امینه را از این جراحی ترساندند تا این کار را نکند، بعد هم چون آغابهرام، خواجهباشی امینه، دوست داشت فرنگ را ببیند، در سر امینه انداخت که برای این جراحی به فرنگ رود. وقتی کار از کار گذشته بود و امینه عملاً نابینا شد با تظاهر به اینکه هنوز قدری میبیند به جراحی رضا داد و از شاه خواست روانۀ فرنگ شود.
امینه به وین رفت و دکتر فوکس جراحیاش کرد. ۱.۵۰۰ تومان دستمزد جراحی شد. اما او پیش از عمل هم نابینا شده بود و عمل فایدهای نداشت. نابینا به ایران بازگشت. وقتی دکتر فووریه به دیدنش رفت حالش را چنین توصیف کرد: «دیدم غمگین و گرفته و از دنیا بیزار است. دیگر شکی در کوری خود و امیدی به آینده ندارد. دیروز موقع رسیدن به اندرون به کسان خود گفته بود دلم میخواست چشم داشتم و رختشویی میکردم.»
امینه یک ماه بعد قافلۀ بزرگی راه انداخت روانۀ مشهد شد تا شفای خود را از امام رضا بگیرد. او تا پایان عمر نابینا ماند. همزمان با او بدرالسلطنه، دیگر زن شاه هم مشکل چشم داشت و دوست داشت با او برای جراحی روانۀ فرنگ شود. امینه اجازه نداد تا نشان دهد چنین لطفی فقط خاص اوست. بدرالسلطنه را دکتر فووریه در اندرونی جراحی کرد و درمان شد. زنی که زیباترین یاقوتها را در صندوقچۀ خانهاش داشت، چشمی نداشت تا تلألؤ جواهرات را ببیند...
برگرفته از کتاب خاطرات دکتر فووریه: «سه سال در دربار ایران»، ترجمۀ اقبال آشتیانی.
مهدی تدینی
@tarikhandishi | تاریخاندیشی