ایده (فیلم چه میخواهد بگوید؟)
آنطور که من میفهمم قصهی روایت لیلا داستان یک *انسداد* و انواعی از تلاشهای عقیم برای گذر از انسداد است.
آدمها به در و دیوار میزنند تا بلکه از سد محکم *پدرسالار* بگذرند، پدرسالاری که ارادهاش را در معجونی ترکیبشده از زور و حیلهگری بهخورد جماعتِ عاصی و ضعیف یعنی فرزندان و وابستگانش میدهد.
در مجموع ایدهی جالبی است، خصوصا که برای ایرانیِ معاصر اصلا دشوار نیست که در تمام عرصههای زندگیاش از خانواده، تا مدرسه و خیابان و بازار کار و البته *سیاست* رد پای این نگاهِ سلسلهمراتبی و خدایگانــبندگی را پیدا کند.
قصهی انسداد با مرگ مستبد پایان مییابد و ظاهرا نوید تولدی تازه در راه است، تولد چه؟ یک امکان نو.
در واقع، انسدادِ وضعیت اینجا با رویدادی که امکانِ تازهای از دل آن زاده میشود میتواند دچار تغییر شود.
حال متناقضِ لیلا (ترانه علیدوستی) و علیرضا (نوید محمدزاده) در سکانس پایانی ناشی از روبرو شدن با همین *امکان* تازه است. این وداع با گذشته شوکآور، غمانگیز و دردناک است، دیدن رؤیای آیندهای متفاوت هم شادیآور و خلسهآمیز است.
این حال تناقضآلود سرشت همیشگی عبور از وضعیتهای عادیشده است، و البته تمرکز بر این ایده در پایان فیلم هوشمندانه است.
ساخت (فیلم چطور میگوید؟)
آن ایدهی اصلی در ساخت قصه خوب جا نیفتاده. گویی با لحافی چهلتکه مواجهیم که روایتی ناساز و باسمهای ساخته که برای بیان ماجرا زور میزند.
هیچکدام از شخصیتهای قصه از سطح فراتر نمیروند، مای مخاطب هیچکدام را درست نمیشناسیم، تنها چند قاب مختصر میبینیم که صرفا یک تیپ ساده و کلی را نشان میدهد: دختر خدمتگزار خانواده = کوزت (در بینوایان) تیپ پسر ورزشکار، تیپ کارگر زحمتکش، تیپ دلالمسلک و البته پدری دائمالخمر و مسئولیتناپذیر که فقط بچه تولید میکند.
این آدمها همه یک تیتر آماده هستند که انگار هیچ متن و معنای ویژهای پشت آنها نیست و هیچکدام واقعا هیچ فردیت مشخصی ندارند. در فقدان این عمق و ذهن و درونیات همهی روابط این آدمها سطحی و مصنوعی و پا در هواست.
از منظر تولید هم واقعا فیلم هیچچیز جالب یا متفاوتی ندارد، تصویربرداری، صدا، موسیقی و در اغلب اوقات بازیها شدیدا متوسطاند. از این نظر فیلم نسبت به کارهای قبلی روستایی ناامیدکننده است.
برادران لیلا را میشود یکبار دید و سرگرم شد، اما آن را نمیتوان اثری شاخص دانست.
علی مسعودی