«... ۱. نیچه زمانی که زایش تراژدی را مینوشت به مفهومی اشاره کرد که در آثار بعدیاش به تدریج پخته شد و بعدتر به هستهی مرکزی خوشهای از اندیشههایش تبدیل شد. این مفهوم، هیچانگاری (nihilism) بود. نیچه مفهوم هیچانگاری را در پیوند با منظومهای از واژگان و مفاهیم خودساخته به کار میگرفت و جانمایهی کلامش آن بود که برخی به پویایی هستی و عدم قطعیت پیشامدها آری میگویند و برخی دیگر به آن پاسخ منفی میدهند. در نتیجه قدرتِ جوشان و سرزندهی نهفته در جان را برخی به رسمیت میشمارند و برخی دیگر از پذیرش وزن آن شانه خالی میکنند.
در نتیجه دو شکل متفاوت از رویارویی با هستی ممکن میشود که نیچه آن را در دو طبقهی اخلاق سروران و اخلاق بندگان جای میداد. ویژگی اخلاق بندگان آن بود که بر مفهومی فراگیر از غیاب و نیستی تکیه داشت و از این رو هیچانگارانه دانسته میشد.
خواه دیدگاه فلسفی نیچه را دربارهی شکوه و عظمتِ جانِ آریگو به هستی بپذیریم و چه دربارهاش چون و چرا کنیم، این نکته در سخن او راست مینماید که به راستی شیوهای دلمرده و افسرده از رویارویی با هستی در کار است. شیوهای که این روزها در ایرانِ خودمان نمونههایش را زیاد میبینیم. این نمود هیچانگاری را در جاهایی گاه نامنتظره میتوان ردیابی کرد، و چه بسا پیامدهای وخیم که از آن برخاسته باشد، و یا همچنان برخیزد.
هیچانگاری ایرانی پدیداری شگفتانگیز و به ظاهر ضد و نقیض است. چرا که در میان نخبگان بیش از عوام دیده میشود و اغلب در لفافهی بیانی آراسته و مرصع به گزارههای زیبا نیز نمود مییابد. این خصلت از آن رو شایستهی برچسب خوردن با تعبیر نیچهایِ هیچانگاری است، که استخوانبندی توصیف نیچه از آن را برآورده میسازد. در اینجا هم با شکلی از شکایت از هستی سر و کار داریم که در ضمن با تسلیم و خواری و تن در دادن به امرِ ناخوشایند در هم تنیده شده است. شکلی از فضیلت شمردن رنج و بزرگداشتِ ناتوانی که در قالب عمومیاش با نوعی لذت بردنِ بیمارگونه از ستمدیدگی و فرودستی درآمیخته است. یعنی دقیقا همان وصفی که نیچه از اخلاق بندگان به دست داده بود و آن را با خوی بردهسانِ مسیحیان آغازین برابر مینهاد.
هیچانگاری جاری در جامعهی ما، اما مسئلهای دینی نیست و از مسیحیت نیز برنخاسته است. چنین مینماید که ما در کشورمان با نوعی انحطاط امید و پژمردگیِ فرهنگی روبرو باشیم، که خود را در قالب این هیچانگاری شگفت بازتولید میکند.
۲. هیچانگاری امروز روشنفکرانه را میتوان با این شش شاخص توصیف کرد:
نخست: هیچانگاران بخش مهمی از گفتمان خود را وقف شکایت از چیزی کردهاند. چیزی که مبهم، نامشخص، چندسویه، رسیدگیناپذیر و ذهنی است. وجه مشترک همهی این شکایتها تکیه بر نیستی است. یعنی بر غیابِ چیزی خوب در موقعیت موجود تاکید هست، بی آن که موضوع دقیقا معلوم باشد و شیوههای احضار حضوری که این مرض را درمان کند، مشخص شود.
دوم: هیچانگاران شکایت خود را با زبانی مغلق و نامفهوم و عجیب و غریب بیان میکنند. زبانی که از پارسی زیبای هنجارین فاصله دارد و به ضرب و زورِ درآمیختن با واژگان معمولا نابهجای فرنگی و تازی نامفهوم شده و با تکیه بر نوعی صنعت ترصیعِ شلختهوار با اسامی فیلسوفان و دانشمندان و اشخاص نامداری که اغلب فرنگی هستند آراسته شده است.
سوم: هیچانگاران همیشه از موضعی بالا به همه مینگرند. یعنی وانمود میکنند خزانهدارِ حکمتی فناناپذیر و دانشهایی مرموز هستند که انحصارشان تنها در اختیار خودشان است و دیگران را به این عرصه راه نیست. ممکن است مرجعیتِ یاد شده در قالبی سنتی از خرافه و افسانه و طامات برخاسته باشد، یا در سرمشقی مدرن دعویِ تکیه کردن به دانشی تخصصی را یدک بکشد. در هر دو حال گوهرهی اصلی مرجعیت عقلانی و اندیشهی خردمندانه که شفافیت و روشنی و منطقپذیری و گشودگی نسبت به نقد و تحلیل است، از میانه غایب است.
چهارم: هیچانگاران چنان که نامشان بر میآید، با عدم گره خوردهاند. یعنی بود و نبود خودشان و گفتمانشان در قلمرو اندیشه و کنش اجتماعی برابر است. محتوای سخنشان اندک و اعتبار و غنای معنایی که تولید میکنند ناچیز است و دردی که نشان میدهند مبهم و نامعلوم است و درمانی مشخص و روشی راهگشا برای رفع موضوع شکایتشان به دست نمیدهند. کنشی فعال و هدفمند، اندیشهای مثبت و سازنده، و کرداری اثرگذار و هستیآفرین از دل جماعتشان بیرون نمیآید...»
شروین وکیلی