کاظم صدیقی، امام جمعه موقت تهران، اخیرا گفته «در خلوت اشک بریزید و مشکلات کشور را با دعا حل کنید.» (وبسایت خبری فرارو، کد خبری: ۶۱۳۱۸۴)
به بهانه این خبر پرسشی که مدتها در پس ذهنم جولان میداد دوباره زنده شد: جایگاه دعا در زندگی ما کجاست؟
دو موقعیت زیر را در نظر بگیرید:
۱) کاظم در خانه است، چند ساعتی است که چیزی نخورده و به شدت احساس گرسنگی میکند. حال:
۱-۱) او به آشپزخانه میرود، در یخچال را باز میکند. چند تخم مرغ بر میدارد و آنها را نیمرو میکند تا رفع گرسنگی کند.
۲-۱) او وضو میگیرد، سجادهاش را پهن میکند، سر به سجده میگذارد و با گریه و زاری از خداوند میخواهد که یا گرسنگی او را برطرف کند یا غذایی از آسمان مقابل او بگذارد تا او بخورد.
قضاوت ما درباره این دو موقعیت چیست؟ به نظر میرسد ما ۱-۱ را عاقلانه بدانیم و ۲-۱ را غیرعاقلانه؛ یعنی در شرایط فرض شده، شخصی که عاقل باشد، کار ۱-۱ یا مشابه آن را انجام میدهد.
حال مثال را کمی تغییر میدهیم:
۳-۱) کاظم به همراه گروهی طبیعتگرد به کوهستان رفته است. بر اثر غفلتی، از گروه جدا افتاده و راه را گم کرده است. چند ساعتی گذشته و گرسنگی بر او فشار آورده. بیابانی برهوت است و خوراکی پیدا نمیکند. در این حالت او با تضرع دست به آسمان بلند میکند و از خدا میخواهد به داد گرسنگیاش برسد.
حال داوری ما درباره ۳-۱ چیست و چه تفاوتی با داوریمان درباره ۱-۱ و ۲-۱ دارد؟
به نظر میرسد داوری ما جایی بین ۱-۱ و ۱-۲ باشد؛ یعنی نه به اندازه ۱-۱ آن را عاقلانه میدانیم و نه به اندازه ۱-۲ غیر عاقلانه.
گرچه کاری که در ۱-۲ و ۱-۳ انجام میشود یکی است اما داوری ما درباره آن دو یکسان نیست. چه چیزی باعث تفاوت میان آن دو میشود؟
بیاییم نسبت میان ایمان و باور را در نظر بگیریم:
میان باور به یک گزاره و صدق آن گزاره سه حالت متصور است:
یا ۱) الف باور دارد که گزاره گ صادق است.
یا ۲) الف باور دارد که گزاره گ کاذب است.
یا ۳) الف نمیداند که گزاره گ صادق است یا کاذب.
فرض را بر این میگذاریم که الف در هرکدام از سه حالت بالا موجه باشد یعنی با روش عقلانی و وجود قراین کافی یکی از سه حالت را برگزیده باشد.
در حالت ۱ و حالت ۳ جایی برای ایمان نیست، یعنی معنا ندارد که الف باور داشته باشد ۴=۲+۲ و در عین حال له یا علیه آن ایمان هم داشته باشد. یا الف باور داشته باشد که ۵=۲+۲ کاذب است و ایمانی له یا علیه آن داشته باشد. اما در صورتی که در حالت ۲ باشیم جا برای ایمان باز میشود؛ یعنی وقتی نفیا و اثباتا دلیل کافی برای صدق یک گزاره در دست نداشته باشیم جرقه ایمان روشن میشود؛ گویی با ایمان نور امید و اعتماد را روشن نگه میداریم.
با این توضیح به «دعا» برمیگردم. دعا در زمان ناتوانی و اضطرار جای خود را باز میکند. به بیان دیگر اگر ما بدانیم چگونه میتوانیم بر مشکل یا مسئله فائق آییم یا اگر بدانیم که محال است بتوانیم بر مشکل یا مسئله فائق آییم به دعا مستمسک نمیشویم اما اگر بدانیم که وسایل و ابزار در اختیار نداریم و از طرفی فائقآمدن بر آن مسئله یا مشکل محال نیست ممکن است به دعا رو بیاوریم.
سه حالت زیر را در نظر بگیرید:
۱) صبح هنگام خارجشدن از خانه، داخل خودرو نشسته و استارت میزنیم. اما خودرو روشن نمیشود. کمی مکانیکی بلدیم، پس پیاده میشویم و کاپوت را بالا میزنیم، میبینیم سیم گاز قطع شده است. اینجا چه میکنیم؟ دعا میکنیم که سیم گاز وصل شود؟ نه؛ به طریقی سیم گاز را دوباره وصل میکنیم تا مشکل حل شود.
۲) استارت زدیم و خودرو روشن نشد. کمی مکانیکی بلدیم. هنگام پیادهشدن میبینیم در داشبورد خودرو باز است. چه میکنیم؟ آیا دعا میکنیم علت روشننشدن خودرو مربوط به در داشبورد ماشین باشد؟ نه؛ چون میدانیم که محال است این دو باهم رابطه علی داشته باشند.
۳) استارت زدیم و خودرو روشن نشد. اصلا مکانیکی بلد نیستیم. چند بار استارت میزنیم، ماشین را هل میدهیم و همزمان زیر دعا میخوانیم بلکه ماشین روشن شود.
با اینحال سوال دیگری هم مطرح است. آیا ما درباره هر موضوعی که دلیل کافی له یا علیهاش نداشته باشیم متوسل به دعا میشویم؟ مسلم است که نه. از ادبیات ویلیام جیمز اگر وام بگیرم، در موضوعاتی که «زنده» باشند دعا انجام میشود؛ یعنی موضوعاتی که باور یا عدم باور به آنها تاثیر قابل توجهی در زندگی ما داشته باشد و گرنه بیشمار موضوع وجود دارد که ما ممکن است دلیل کافی برای صدق و کذبشان نداشته باشیم اما دعایی هم برای آنها نمیکنیم.
در این نوشته سعی کردم بگویم ما چه هنگام دعا میکنیم و چه وقت نه؛ اما اینکه آیا واقعا دعا میتواند مشکلی را حل کند، یا دعا صرفا تغییری در درون ما به وجود میآورد و روان ما را التیام میبخشد؟ مجال دیگری میطلبد.
وحید حلاج