۱- دو عبارت بعنوانِ دو حق معمولا در این حیطه با هم خلط شده درست و نادرست به جای هم استفاده میشوند: «حقِ آموزشِ زبانِ مادری» و «حقِ آموزش به زبانِ مادری».
اولی بنظرم اساسا فاقدِ معناست. کودک در هر محیطِ زبانی که رشد کند، قطعا تا سنِ آغازِ دبستان زبانِ مادریاش را فرا گرفته و نیاز به «آموزشِ زبانِ مادری» ندارد. این خواسته میتواند مثلا به «حقِ آموزشِ ادبیاتِ زبانِمادری» تغییر کند تا معنادار شود. به جز این بنظرم هرکس عبارتِ اول را بهکار میبرد، دانسته یا نادانسته منظورش دومیست، یعنی «حقِ آموزش به زبانِ مادری».
۲- به تعبیری میتوان دامنهٔ همهٔ بحثها و نزاعها در تاریخِ فلسفهٔ سیاسی را، محدودهٔ میانِ این دو قطب دانست: «آزادیهای فردی» و «نظم و انسجامِ اجتماعی». درغلتیدن به سوی قطبِ اول، به هرج و مرج و فروپاشیِ اجتماع منتهی میشود، و نزدیک شدنِ افراطی به قطبِ دوم، به توتالیتاریسم و استبداد میانجامد. معقولترین و مطلوبترین وضعیت طبعا در اعتدالی میانِ این دو است.
سخن گفتن از «حقِ آموزش به زبانِ مادری» بنظرم میل کردن به قطبِ اول است. در جامعه و کشوری چند قومیتی، یکی از ملزوماتِ قطعیِ حفظِ انسجام و به هم پیوستگیِ ملی، مشخصا وجودِ یک زبانِ فراگیرِ واسط میانِ همهٔ قومیتها، در کنارِ زبانهای قومی-محلی است. زبانی که واسطهٔ ارتباطِ همه آحادِ ملت با هم، و بخشی برجسته از هویتِ ملیِ مشترکشان باشد. زبانهای قومی-محلی طبعا باید از آزادیِ کاربرد و آموزش و رواج برخوردار باشند اما این انتظار، که زبانِ سیستمِ آموزشیِ همگانیِ دولتی، در هر منطقه زبانی جداگانه باشد و یادگیریِ زبانِ رسمیِ کشور، دلبخواهی و اختیاری، نه معقول است، نه اقتصادی، و نه در راستای منافع جمعی. پیاده شدنِ فرضیِ چنین ایدهای با هزینهها و مقدماتِ گزاف، تنها حاصلش جامعهایست که شهروندانش در ارتباط با هم، معضلاتِ فراوان دارند و خط و شکافِ میانِ اقوامش با هم بسیار پررنگتر و انسجامش بسیار سستتر شده است.
۳- درافتادن به دامِ بحث و رجزخوانی دربارهٔ مزایا و تاریخِ فلان زبان و بهمان زبان، اساسا نادرست و دامنزننده به احساساتِ شووینیستیست. هر زبانی در جامعهٔ گویشورانش به اندازهٔ تمامِ زبانهای دیگر کارآمد و قابلِ رشد و بسط است و از این حیث هیچ زبانی به دیگری برتری ندارد. اگر در ایرانِ کنونی، زبانِ فارسی را زبانِ رسمی و مشترک میدانیم علتش نه برتریِ این زبان، که تنها واقعیتِ شرایطِ موجود است.
طبعا آدمِ عاقل، با نادیده گرفتنِ واقعیتِ موجود به اوهامی مثلِ تغییرِ زبانِ رسمیِ سالها جاافتاده در کشور نمیآویزد که ناگفته پیداست چه میزان مضحک و نامعقول است.
۴-ادعای اغلبِ مدعیانِ «حقِ آموزش به زبانِ مادری» با استناد به «حقوقِ بشر» حقیقتا برای من باورپذیر نیست. اگر دغدغه و انگیزهمان جدا «حقوقِ بشر» باشد، طبعا باید برای احیای این حقوق، اولویتبندی داشته باشیم و نیز نسبت به هیچ گونه تضییعِ این حقوق، ساکت نمانیم. سؤال این است که مثلا در وضعیتی که اهالیِ استانهای قومیتی نظیرِ سیستان و بلوچستان و خوزستان، در حالِ له شدن زیرِ بارِ فقرِ و محرومیتِ اقتصادی هستند، اولویت آیا تمرکز بر مطالبه از حکومت برای رفعِ این وضعیتِ غیرانسانیِ دردناک است یا جدل بر سرِ حقِ آموزش به زبانِ مادری؟ و باز پرسش این است که اگر دغدغهمان حقیقتا «حقوقِ بشر» است، تلاش برای اصلاحِ تعصبات و خرافهها و سنتهای بدوی در برخی قومیتها از کودکهمسری و انواعِ قبیلهگرایی تا قتلهای ناموسی و انواعِ تضییعِ حقوقِ زنان، که مدام فجایعِ دردناک میآفرینند در اولویت است یا باز تمرکز بر حقوقِ زبانی؟ من حقیقتا بینِ آن ادعا و این طرزِ رفتارِ بسیاری از این مدعیان، هماهنگی نمیبینم.
۵- نهایتا این که، من در پشتِ ادعای مدعیانِ «آموزش به زبانِ مادری»، آگاهانه یا ناآگاهانه، گرایش به جُداسری میبینم. چه بدانیم و چه ندانیم، این خواسته نهایتا به چیزی جز پررنگتر شدنِ مرزها و عمیقتر شدنِ شکافها میانِ این قومیتها با سایرِ ایرانیان نخواهد انجامید.
بنظرم معقول و درست این است که به جای دمیدن بر آتشِ جدلهای تفرقهانداز و نابودگرِ اتحاد و انسجامِ ملی، لااقل فعلا بر رفعِ آن ظلمها متمرکز و با هم همدل و همصدا باشیم. فرصت برای همهٔ این بحثها البته کماکان در فرداهای رهایی فراهم خواهد بود.
آرش شهیدی