هر سیستمی حکم رانی چه در حد اداره یک بقالی ساده، چه اداره یک حزب، یک سازمان، یک وزارت خانه و ... برای اداره شایسته خود نیاز به نیروی انسانی نوآور و خلاق دارد، تا این نیرو انسانی به موجب تواناییهای خود، به حل مسئله سیستم بپردازد.
هر چقدر سیستم به نیروی انسانی خود اجازه نوآوری بیشتری را دهد و از او انتظار خلاقیت بیشتری را داشته باشد نتیجتا عرف ها و سنت های بیشتری شکسته خواهد شد.
اجازه بدهید با رجوع به تاریخ علم ذکر مثالی داشته باشیم: آنچه بطلمیوس به یادگار گذاشت، سالهای سال ستون آموزش و علم محسوب می شد، اما بودند افرادی همچون گالیله که با وجود مقدس پنداشته شدن نظریات بطلمیوسی جسارت نقد و ارائه طرحی نو را به خود دادند و نتیجتا این دیاکتیک علمی روز به روز به رشد علم کمک بیشتری را کرد! اگر در طول تاریخ علم، افراد به بازخوانی نظریات دانشمندان پیشین قانع بودند، هرگز تاریخ علم به جلو حرکت نمی کرد!
اما در حوزه ای که قدرت سیاسی نیز دخیل باشد، اجازه بلند پروازی و نوآوریها در اداره مجموعه به سادگی حوزههای صرفا علمی نیست! نظام های استبدادی از نیروی انسانی خود اگرچه برای حل بحران ها و پاسخ دادن به مسئله های پیش آمده خلاقیت مطالبه می کنند. اما همزمان از آنان توقع اطاعت و عدم عبور از خطوط قرمز را دارند!
بدین ترتیب کشمکش خلاقیت و اطاعت در مدیریت یک سیستم به وجود می آید، هرچقدر اجازه خلاقیت و نقد بدیهیات و مدیران سیستم بیشتر باشد، تجربیات گران بها تری خلق شده که به موجب آن توسعه و پیشرفت کل مجموعه محقق خواهد شد.
در عوض هر چه با سیستم بسته تر و غیر منعطف تری مواجه باشیم که اصول و سبک خود را مقدس و غیر قابل نقد بداند با فضای بسته ای مواجه خواهیم شد که به خلق بن بست ختم خواهد شد، بحرانی که در نظام های استبدادی منجر به حذف افراد خلاق و توانمند و جایگزینی آنان با افراد صرفا تابع می شود! (نخبه گریزی و نخبه ستیزی نیز در چنین بستری متولد خواهد شد) این جایگزینی نتیجه ای در پی نخواهد داشت به جز کتمان مسائل و بحران ها و انباشت آنها به روی هم تا سر حدی که سیستم نهایتا کارکرد خود را از دست خواهد داد. در واقع چنین سیستمهایی به تدریج توانایی حل مسئله یا مشکل را از دست می دهند.
نمونه های فروانی را از چنین سیستمهایی را می توان مثال زد، نظام سلطنت پهلوی، سازمان مجاهدین خلق از جمله این مواردی است.
محمد رحمانی