ابراز عشق، خویش را به دریا فکندن است اما هرگز نمیشود دانست که این دریا تو را در خویش تعمید میدهد یا پس میزند و به ساحل میراند.
در یقینیترین حالات رابطه هم نمیشود مطمئن بود که پاسخ «دوستت دارمِ» آدمی، سنگ بنای آغاز است یا سنگ مزار پایان. در زمانهای که عشق از معدود فضاهای آمیخته به شوق در تجربه روزمره انسانهاست اهمیت این پاسخ بسیار بیشتر از مهیا کردن مجالی برای شکل دادن به رابطهای است.
تو تمام شوق نزیسته سالیان خویش را به حضور آن دیگری گره میزنی و «دوستت دارم» کلیدواژهای برای گذر از ملال فرساینده روزگارت است پس با پاسخ منفی بهشتی خیالانگیز را از دست میدهی. فرق نمیکند این نه را کی و کجا بشنوی، قبل از شروع یا پس از مدتی آشنایی و دوستی؛ در هر حال این مساله باعث هبوطی دردناک است و ما گاهی به رنج واکنشهایی ویرانگر نشان میدهیم در حالی که که ویران کردن خویش یا دیگری در چنین موقعیتی انصاف نیست.
خواستن یا نخواستن حق هر انسانی است. نمیشود وقتی از دوستداشتن حرف میزنی فقط خواستنِ معشوق را بطلبی و حقش برای نخواستن را نادیده بگیری. اینجاست که گاهی نه شنیدن آدمی را با خودخواهانهترین سویههای جانش روبرو میکند: شادی او برابر شادی تو، مواجهه با واقعیتی تلخ که اگر درست و به تمامی دوستش داری و او بدون تو شادتر است پس باید مراعاتش کنی چنان که با شانههای سبک از خاطره تو گذر کند؛ یعنی که مصلوبش نکنی به احساس گناه و به تاوان نماندن، به دردش ننشانی و تحقیرش نکنی. برای این اما لازم است که به خودت برای دلشکستگی حق بدهی و مجال سوگواری مهیا کنی. تو و فقط تویی که میدانی چیزی بسیار عزیز از دست رفته، پس ناگزیر باید پناه ببری به آیات التیام.
الیزابت کوبلر راس، مراحل سوگواری را به پنج قسمت تقسیم میکند. به اعتقاد این روانپزشک نخست انکار از راه میرسد. در انکار تو یا اهمیت چیزی که از دست رفته را نادیده میگیری و یا مدام معجزهای را انتظار میکشی که او را به نزدت بازگرداند. نمیخواهم احتمال وقوع معجزه را رد کنم اما همگی ما میدانیم نمیشود زندگی را به این خیال منوط کرد. یک جایی از قصه باید پذیرفت که نشد، نرسیدیم و نخواست.
گذر از انکار ما را با مرحله بعدی روبرو میکند با فوران خشم. آدم از خودش خشمگین است، از او، از روزگار. به من گوش کن: طبیعی است که خشمگین باشی. به خودت مجال بده که خشم تطهیرت کند، به عصای خشم تکیه کن تا جرات دور ماندن پیدا کنی اما همواره به یاد داشته باش که این خشم نباید بر سر دیگری آوار شود. یکجایی باید میآموختیم که خواسته شدن یک حق یا تکلیف نیست بلکه لطف است از سوی قلبی به قلب دیگر، کسی را که نمیشود به خاطر لطف نکردن ملامت کرد.
مراقب باش که خروش خشم در تو باعث رفتاری نشود که اندک زمانی بعد بارها قرین شرمساریت کند اما اگر این میان یکبار هم خراب کردی، خودت را هزاربار ملامت مکن، به جایش درسش را یاد بگیر و امانش نده که دوباره تو را به چنین ورطهای بکشاند، بگذار تو صاحب خشم باشی و نه خشم صاحب تو. اینجا تازه میرسی به چانهزنی. به این که کاش یکبار دیگر میشد با او حرف بزنم یا جور دیگری مساله را مطرح کنم یا کسی را واسطه سازم یا...از من اگر بپرسی با توجه به اینکه شبیه آن استاد عاشق فیلم شبهای روشن باور دارم «عشق آدم را سبک میکند اما سبک نمیکند» میگویم که باشد اما مراقب بمان که این امر تو را به انکار و خشم بازپس ندهد، باعث تحمیل چیزی بر آن دیگری نشود و آزارش ندهد.
شکست در چانهزنی میرساندت به اندوه. حالا یقین کردهایم که چیزی تمام شده و شکسته. اندوهگین باش، بگذار درد اشک شود در چشمانت، کلمه شود روی کاغذ، عرق شود بر تنت. از اندوه مگریز، به اندوه مگریز، مجال بده تا در تو تهنشین شود و کمکت کند پایان را بپذیری. پذیرفتن شفا است، آخرین مرحله عبور از سوگ. به برکت پذیرش باور میکنیم که دوستداشته نشدن از سوی یکنفر به آن معنا نیست که دوستداشتنی نیستی.
زمین خداوند وسیع است و انسانها پرشمار؛ هیچکس نمیداند برای فردایش چه مقدر شده است، آن معجزه که به دنبالش بودی در همین غیرقابل پیشبینی بودن زندگی است، در این که نمیشود دانست که عشق در کدام پسکوچه دوباره گریبانمان را میگیرد. تا آن روز با خویشتن خوش بنشین و نترس از تنهایی و تنها ماندن، ما هرگز تنهاتر از این که حالا هستیم نخواهیم بود.
امیرحسین کامیار
مجله کرگدن