روز ۲۸ بهمن به سال ۱۱۱۴ خورشیدی بزرگان ایران در دشت مغان گرد آمدند تا مردی تازه برآمده را که نادر نام داشت به شاهی ایران بردارند.
تا آن روز خاک ایران در اشغال قشون بیگانه بود. جز آن هم از دل فرمانروایی فاسد صفویه آشوب و فتنه در هر کجا میجوشید. سرکشانی از خراسان هم به پایتخت ریخته و ادعای فرمانرانی کرده بودند. شاه فرومایه صفوی از شیخهای دربار چاره میجست!
صفویان دینگستری میکردند و به روزگار مردم ایران کاری نداشتند. فساد در حکومت که فوران میزد به همه جا دامن کشیده بود. دین و دنیای مردم بر باد رفت.
نادر ناآرامیها را فرونشانده و سر مدعیان خراسانی و دیگر اشغالگران و سرکشان را کوبیده بود. زمان آن بود که برای آینده اوضاع تصمیمی گرفته شود. نادر چارهها داشت. یکی آن که تبعیض دینی و دشنام به خلفای راشدین، با همه مظاهرش، پایان یابد که صفویان رواجش میدادند.
انجمن دشت مغان تا چند روز برپا بود تا همه بزرگان، از موافق تا مخالف، شاهی نادر را گواهی کردند. در پی ان، نادر بر تخت نشست.
نادرشاه در پی بازگرداندن آرامش به مردم و بازآوردن آبروی برباد رفته ایران بود. او بر آن بود که پیروان همه ادیان در آرامش همزیستی کنند.
با طلوع نادر، از ایران زمین بانگ مدارا برآمد. از سرزمینی که صفویان بیش از دو سده آوای تبعیض دینی سر داده و مخالفان خود را با درندهخویی از میان برده بودند.
آشتی جویی نادری چندانی پایدار نماند. نادر را کشتند و ایران را باز در آشوب و ناآرامیهایی فروبردند که تا دویست سالی پس از آن دوام داده شد. ایران که ممکن بود در نتیجه مسالمتجویی نادری به راه آرامش برود و ترقی کند در کوره اختلافات افتاد و جایگاه گردنکشان و خون ریختن شد.
تا به دوره خردسالی من هنوز وقتی بابابزرگ قصه میگفت از این خبرها برای ما میگفت. ما با تاریخ بزرگ شده بودیم و با تاریخ میزیستیم. به ما آموخته بودند که هر راهی جز راه سربلندی ایران خطاست و به درماندگی مملکت و مردم میانجامد.
ایران دوستی راه بیرون شدن از گرفتاریها و آن ساعتی است که سپیده زندگانی ما سر زده است.
آزمودهایم.
محمود فاضلی بیرجندی