کد خبر: ۳۲۸۳۶
تاریخ انتشار: ۲۳ بهمن ۱۴۰۱ - ۱۱:۵۳-12 February 2023
از سال‌ها پیش، فارغ از بحث ایران و تاریخ سیاسی و حکومتی‌اش، در این نکته تامل کرده بودم که ایده پادشاهی و فرّه ایزدی یکی از هوشمندانه‌ترین اختراعات نرم‌افزاری تاریخ بوده است.
اولین خرده‌حاکمیت‌های سیاسی در جوامع بدوی لابد به پشتوانه قدرت بدنی و امکانات جنگی قبیله‌ای صورت تحقق بسته بوده است، هرچند به تدریج برای تحکیم معنوی آن پای توتم و تابو و شمن هم به میان آمد. شکل تکامل‌یافته‌تر این سازه، نظام سلطنت بود با دو مؤلفه: اعتقاد به نظرکرده بودن پادشاه یا همان داشتن فرّه ایزدی؛ و موروثی بودن مقام شاهی برای ولایتعهد.

در طول اعصار و قرون، ضمن زیر سوال بودنِ اصل کارکردی بودن نظام سلطنت، همواره عمده ایرادات بر همین دو اصل بوده است. منتقدان نظام سلطنت می‌گفتند چه بسا کسی از نخبگان غیرسلطنتی هوش و شجاعت و لیاقت بیشتری داشته باشد، و اینکه داعیه برگزیدگی از سوی ماورا هم قابل اثبات نیست و بسا دروغ باشد.

فرّه ایزدی شاهان یک دروغ کارکردی و مفید بود. برای انسان‌هایی که هر کدام خود یا قبیله خود را از لحاظ شانیت برتر یا لااقل همسنگ دیگران می‌دیدند، محدود کردن برتری حاکم به زور او و غلبه‌اش در جنگ، می‌توانست به جنگ دائم میان مدعیان قدرت منتهی شود. این یک ایده هوشمندانه بود که پادشاه به چیزی غیر از قدرت زمینی ممتاز است و شوریدن بر او پنجه انداختن با تقدیر است. 

هرچند بسیاری، از خواص تا عوام، این دعوا را باور نمی‌کردند، باری همان تعدادی که این را محتمل تلقی می‌کردند کافی بود تا حمایتی بیشتر از جانب رعیت رعایت شود و سیاست کردن مخالفان هم محمل مقبول‌تری بیابد.‌ در مورد وراثت پادشاهی هم بسیاری بر عادلانه نبودن آن تأکید می‌کردند، در حالی که این هم نرم‌افزاری کارکردی و مفید بود. اگر قرار بود پس از درگذشت هر پادشاهی برای یافتن بهترین جانشین او بحث و فحص شود، قطعاً جنگ و ناامنی بسیار بیش از آنی که در تاریخ بود می‌بود.

در دوران اخیرتر، مشخصاً از انقلاب فرانسه تا انقلاب ایران، روشنفکران و مبارزان چپ با اتکا به شعار برابری و عدالت، حمله سنگینی را به اصل نظام‌ پادشاهی و مشروعیت آن سازماندهی کردند. بحث ستم و استثمار مردمان از سوی شاهان، همراه با بی‌رحمی و خشونت و صرفاً به منظور اختصاص سهم عمده‌تری از قدرت و ثروت به سلطان و دربخانه سلطنتی چنان قوت‌ گرفت که گویی پادشاهان فرّه ایزدی که ندارند هیچ، فرّه شیطانی دارند. 

مهم‌ترین مسئله جهان شد ظلم، و مهم‌ترین صفت شاهان هم شد ظالم. نه فقط در میان گشنگان پایین‌دست و تشنگان قدرت در بالا‌دست، بلکه حتی در میان لایه‌های میانه و معتدل جوامع هم چنین دیدگاهی قوت داشت. کافی است به شعر کسی چون پروین اعتصامی بنگریم که در وصف موکب شاهانه، در پاسخ یتیم‌بچه‌ای که می‌پرسد آن جواهرها بر تاج شاه چیست می‌گوید «این اشک دیده من خون دل شماست». و اضافه می‌کند «ما را به رخت و چوب شبانی فریفته است/این گرگ سال‌هاست که با گله آشناست». هم او در جای دیگر خطاب به کودکی (که می‌تواند نماد یک آدم عادی، یک رعیت، باشد) می‌گوید:
 
تو را فرشته بود رهنمون و شاهان را
به غیر اهرمنِ نفس، پیرِ راهی نیست
قنات مال یتیم است و باغ ملک صغیر
تمام حاصل ظلم است، مال و جاهی نیست

این میزان از بدبینی نسبت به اعیان و خوشبینی نسبت به عوام، از نگاه من بیش به عقده‌ها متصل است تا به عقل. البته بخش‌هایی از این سخنان شاید راست بوده، اما، آنچه مغفول مانده، غیر از اغراق در میزان محق بودن رعیت و مقدار ظلم، این است که کار پادشاهان فقط ظلم نبوده، ایجاد حداقلی از نظم و امنیت هم نتیجه مهم حاکمیت آنان بوده که در غیاب آن قطعاً حجم بیشتری از شر و نابسامانی گریبان بشر را می‌گرفت.

آن چیزی که خردمندان قدیم بیش از روشنفکران اعصار اخیرتر می‌فهمیدند این بود که عادلانه بودن کمتر مهم است تا مصلحت بودن، و منظور از مصلحت این بود که صلح بیشتر و ناامنی کمتر از آن حاصل می‌شد. به عبارتی فرّه ایزدی و حق پادشاهی دروغ‌هایی میتیک بود برای منافعی بشری و اجتماعی. اینکه بعدها، در عرفان و آیین، این ایده به سرقت رفت و شد دروغی آسمانی برای در تنگنای بیشتر گذاشتن زیست زمینی، بحث دیگری است. فرّه ایزدی شاهان برای فراهم آوردن امکان بیشتری برای صلح و ثباتی بود که می‌توانست جامعه را از «جنگ همه علیه همه» کمی بیش نجات دهد.

شک نیست که در میان پادشاهان فراوان بوده‌اند کسانی که جز حشمت و جاه و جلال خود به چیزی، به ویژه به راحتِ رعیت، نمی‌اندیشیدند، و در این کار از ستم نمی‌پرهیختند. باری، این را مهم‌ترین مؤلفه و اصلی‌ترین پیامد نظام شاهی دانستن تنها از ذهن‌هایی برمی‌آید که نه‌فقط هر چیزی را که به مذاقشان خوش نیاید، حتی مالیات، ستم می‌انگارند، بلکه اهمیت نظم، امنیت، شغل، و هر چیزی از این قبیل را نادیده می‌گیرند.

تازه این وصف سلطنت‌هایی است که چیزی از ابهت و شکوه ملی و پیشرفت و فراوانی در کارشان نبوده است. در حالی‌که واقعیت تاریخی حکایت از این دارد که بسا از سلسله‌های سلطانی که از این جهات امتیاز بالایی داشته‌اند.
 
بدیل‌هایی که به ویژه در قرن بیستم با نقد تند و خشن به جنگ نظام سلطانی آمد، همچون نظام های کمونیستی، در بهترین فرض مزیتی بر آنها نداشتند و در فرض بدتر بدتر بودند. بگذریم از نظام‌های بنیادگرا، که بدی‌های نظام شاهی را افزودند و خوبی‌های آن را کنار گذاشتند.

یک نکته دیگر که در اهمیت نظام سلطانی قابل ذکر است، تمایل عمومی یا اغلبی آدمیان به برتر انگاشتن کسی و حس خوب داشتن از طریق ستایش او و وفاداری به اوست. تمایل نخست انسان‌ها البته به ستوده شدن است، باری این برای اندکی دست می‌دهد، باقی بسا که می‌کوشند با درآویختن به دامن آنها درجاتی از بزرگی را حس کنند. (این را در دنیای معاصر با علاقه مفرط بسیاری به قهرمانان ورزشی و هنری می‌توان دریافت.) 

انسان‌ها اگر نتوانستند پادشاه باشند بسا که می‌کوشند تا رعیت خوبی باشند و از این رهگذر  تاحدی در آن جاه و جلال، حسِ شراکت کنند. جریان روشنفکری معاصر ولی چنین تبلیغ کرد که هر کس پادشاه نشد، بهتر که لااقل رعیت بدی باشد و از این راه احساس موجودیت کند.

ممکن است به بعض اذهان خطور کند که با این اوصاف، برخی حکومت‌های آیینی هم که خود را فرستاده خدا معرفی می‌کرده‌اند می‌توانند همین‌گونه حسن تعبیر شوند. پاسخ من این است که اگر از این دروغ برای هموارتر کردن راه توسعه و پیشرفت و ایجاد رفاه و امنیت استفاده کرده و آزادی‌ انتخاب سبک زندگی را پاس داشته‌اند، چرا که نه. باری، اگر حکومت راهی برای جبران عقده‌های متراکم مادی و اعوجاجات شخصیتی بوده و حاصل آن فقط اعلام جنگ علیه دنیا و ملت خود و دست زدن به هر کاری که بد است و خودداری از هر کاری که خوب است، بوده باشد، استناد به حمایت الوهی، فقط انزجار و نفرت بیشتر نسبت به چنان حاکمانی را به همراه خواهد داشت.

فردوسی بزرگ به شاهان و حتی به برخی پهلوانان نیک‌سیرت نوعی فرّه ایزدی نسبت می‌دهد. باری، نه فقط برخی از آنان (همچون کاووس) به سبب بدکرداری از این وصف عاری می‌شوند، بلکه حتی قهرمانی چون رستم در معرض خطاهای تراژیک قرار می‌گیرد. مولوی ایده فرّه ایزدی را از فردوسی گرفت ولی آن را خرج اولیا و عرفا کرد. 

این قهرمانان الوهی جدید، از یک سو برخلاف قهرمانان حماسه ملی به اوج خدایی رسانده شدند که هرگز نه خطا می‌کردند و نه خبط، ولی از سوی دیگر کمترین فایده‌ای هم برای آدمیان نداشتند. هر دو البته افسانه بود، ولی با زیاده جدی گرفتن وجه الوهی قهرمان و افول وجه انسانی و اجتماعی آن در عرفان و آیین، این اسطوره به موجودی طلبکار، بی‌خاصیت، و تحقیرگر دیگران بدل شد.

نسبت میان فرّه ایزدی سلطان در فلسفه سیاسی نظام پادشاهی با معادل آن در نظام‌های آیینی قرون وسطایی، در واقعیت تاریخی هم تفاوت گویایی داشت؛ کوروش، داریوش، انوشیروان در یک سو، عمربن خطاب، پاپ گرگوری هفتم، و ملاعمر از سوی دیگر. عجب اینکه هنوز هم کم نیستند کسانی که زیر فشار فرقه اخیر، هنوز به برشمردن عیب و ایرادهای دسته نخست و انکار آنان مشغول‌اند.

مرتضی مردیها

نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
به روایت مذهبی ها
نظرسنجی
با اصلاحات بنیادین سیاسی موافقید؟
بله
خیر
آخرین اخبار
چشم انداز
پربازدیدترین
خبری-تحلیلی
پنجره
اخلاق و عرفان
سیره علی بن ابیطالب(ع)
سیره رسول الله(ص)
تاریخ صدر اسلام
تاریخ معاصر
زمین
سلامت و تغذیه
نماز و احکام
کتاب و ادبیات
نظامی
کمپر و ون لایف
شیطان و گناهان
روشنفکری دینی
مرگ
آخرالزمان