۱. عشق در نگاه سعدی مزیّت و امتیاز آدمی است و به برکت آن است که انسان صاحبِ جان میشود. آدمی در غیابِ عشق، صورتی بیجان است.
سعدیا! نامتناسب حَیَوانی باشد
هر که گوید که دلم هست و دلارامم نیست
-
جان ندارد هر که جانانیش نیست
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
هر که را صورت نبندد سرّ عشق
صورتی دارد ولی جانیش نیست
۲. مزیّت دیگر عشق در نگاه او گذر دادن ما از خامی است. کسی که عشق نبازد، نارسیده از شاخه زندگی میافتد و ناسیراب جهان را ترک میکند.
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
-
بی حسرت از جهان نرود هیچ کس به در
الا شهید عشق به تیر از کمان دوست
۳. امتیاز دیگر عشق در نگاه او فراغتی است که از تشویشِ ردّ و قبول دیگران و غمهای دنیوی میبخشد:
گر همه عالم به عیب در پی ما اوفتد
هر که دلش با یکی است غم نخورد از هزار
-
همه غمهای جهان هیچ اثر می نکند
در من از بس که به دیدار عزیزت شادم
۴. در نگاه او عشق، ثمره زندگی و حاصل عمر است و حضورش زندگی را از سترونی و بطالت میرهاند:
سعدی ار عشق نبازد چه کند مُلکِ وجود؟
حیف باشد که همه عمر به باطل برود
-
جز یاد دوست هر چه کنی عمرْ ضایع است
جز سِرّ عشق هر چه بگویی بطالت است
-
بی حاصل است یارا اوقات زندگانی
الا دمی که یاری با همدمی برآرد
صدیق قطبی