سقراط در زندان است. کریتون به دیدار او آمده تا سقراط را به گریختن از زندان مُجاب کند.
میگوید اگر تو نگریزی همه مرا سرزنش میکنند که «چون کریتون از مال دریغ کرد سقراط نتوانست نجات یابد و چه ننگی بالاتر از اینکه چنین تهمتی بر من بنهند و بگویند کریتون مال را بر دوست برتری داد.» رساله «کریتون» افلاطون شرح این دیدار و گفتوگو است. سقراط میگوید عقیدهی مردم مهم نیست «آنان که خوبند خواهند دانست چرا چنین شد و تنها عقیدهی آنان درخور اعتناست.»
اما نکتهی دیگری که در این گفتگو درخشان است آنجاست که سقراط میگوید آنچه والاترین چیز است زندگی نیست، بلکه زندگی خوب است. و به گمان او گریختن از زندان، نقض عهد شهروندی و نادیده گرفتنِ تعهد به قانون است و زندگیِ حاصل از چنین عملی نمیتواند زندگیِ خوب باشد:
{سقراط: .... این سخن نیز هنوز درست است که «
آدمی نباید زندگی را والاترین چیزها بشمارد بلکه زندگی خوب را؟»
کریتون: بیتردید درست است.
سقراط: این نیز درست است که «زندگی خوب، آن زندگی است که با نیکی و زیبایی و عدالت قرین باشد»؟
کریتون: آری.
سقراط: اکنون که همهی آن سخنها را تصدیق کردی، باید آنها را پایهی تحقیق قرار دهیم و این مسأله را بررسی کنیم که بیرون رفتن من از زندان بیاجازهی آتنیان، با عدل مطابق است یا با ظلم؟ اگر شق نخست دست درآید پیشنهاد تو را بکار خواهیم بست، و اگر شق دوم روی بنماید از آن خواهیم گذشت.}
(دورهٔ آثار افلاطون، جلد اول، ترجمه محمدحسن لطفی_ رضا کاویانی، ص۵۹، انتشارات خوارزمی، ۱۳۸۰)
به نظر میرسد تنها انسان است که از چنین امکانی برخوردار است. و اگر امتیازی دارد در همین توانایی نهفته است. توانایی چشم پوشیدن از زندگی در پای چیزی شریفتر و والاتر.
صدیق قطبی