استاد مجتبی مینوی ادیب، مورّخ، مصحّح، مترجم و پژوهشگری نستوه و البته ستیهنده بود!
مینوی تحصیلات مقدماتی را در سامره و دارالفنون گذراند. او در جوانی کارش را بهعنوان تندنویسِ مذاکراتِ مجلس شورای ملی آغازکرد. در همان سالها همزمان با ملکالشعراء بهار و چند تن دیگر، مقدّمات زبان پهلوی را نزد هرتسفلد (که در ایران بهسر میبرد) آموخت. مینوی مدتی ریاستِ کتابخانهٔ معارف را نیز عهدهدار شد. و باز در همان سالهای جوانی با سیدنصرالله تقوی و تقیزاده در نخستین تصحیح دیوان ناصرخسرو مشارکت داشت.
اما ماجرای گروه ربعه:
در دههی نخستین سدهی چهاردهم صادقِ هدایت با کسانی همچون بزرگ علوی و شین پرتو مرتبط بود. در همان سالها، استادانی که برخی از آنها مدرّسِ دانشسرای عالی بودند، و پس از تأسیس دانشگاه تهران (۱۳۱۳) استاد دانشگاه تهران شدند، باعنوان «ادبای سَبعه» بر سر زبانها افتادند. این بزرگان عبارت بودند از: بهار، نفیسی، فروزانفر، عباس اقبال، رشید یاسمی و نصرالله فلسفی. دربرابرِ این گروه، هدایت و علوی، و نیز مینوی و فرزاد گردهمآمدند و خود را گروهِ «رَبعه» خواندند. میگویند فرزاد چنین پیشنهادیداد و چون دیگران گفتند این واژه بیمعنی و برساختهاست، پاسخداد:
«درعوض، قافیه که دارد!». این محفل که دربرابرِ محیطِ دانشگاهیِ ادبای سبعه، بیشتر در رستوران و کافه گردمیآمدند، یا از فرنگآمدگان بودند (علوی و هدایت و بعدها عبدالحسین نوشین) و یا از کسانی که با زبان و ادبیاتِ غرب آشناییهاییداشتند (مینوی و فرزاد). البته بعدها مینباشیان و خانلریِ جوان نیز به این جمع پیوستند. اینان بیشاز عوالمِ شعروشاعری، به داستان و نمایشنامهنویسی و موسیقیِ کلاسیک گرایشداشتند. گفتنی است در کتابخانهٔ مینوی (امروز متعلق به پژوهشگاه علوم انسانی است و دارای نزدیک به سیهزار جلد کتاب) گنجینهٔ گرانقدری از موسیقیِ کلاسیک نیز نگهداریمیشود که رهاوردِ سالهای اقامتِ وی در انگلستان است.
گروهِ ربعه البته اندکزمانی پس از اعلان موجودیت (سال ۱۳۱۳) پراکندهشدند. مینوی سال ۱۳۱۴ به انگلستان، هدایت سال ۱۳۱۵ به هندوستان و بزرگ علوی (از اعضای ۵۳نفر) نیز سال ۱۳۱۶ به زندان رفت!
ثمرهٔ همفکریهای این دوره برای مینوی، پژوهشی تاریخی دربابِ مازیار بود. نگارشِ ادبیِ این اثر بر عهدهٔ هدایت بود. شاید همین دوستیِ با هدایت، در تصحیح ویس و رامین بهکوشش مینوی (بروخیم، ۱۳۱۴) بیتأثیر نبودهباشد. البته مینوی پیش از آشنایی با گروه ربعه و نیز همزمان با همکاری با این گروه، با ادیبانی همچون محمدعلی فروغی نیز مرتبط بود و درچاپِ گزیدهٔ شاهنامه با او همکاریداشت. مینوی در چاپِ شاهنامهٔ مشهور به بروخیم نیز با چندتن از استادان همکاریداشت.
او در همین سالها نامهٔ تنسر و نیز نوروزنامهٔ منسوب به خیام را تصحیحکرد و نیز اطلال شهر پارسه، تألیف هرتسفلد را به فارسی برگرداند. هرسه اثر، بهگونهای با گذشتهٔ ایران درپیوند هستند. مینوی البته بعدها انتقادهایی به اعضای گروهِ ربعه واردمیکرد: نثرِ هدایت را تاحدی شلخته، و تصحیح حافظ مسعود فرزاد را (که پس از استادی در دانشگاه شیراز، دیگر «سبعهای» بهشمار میرفت)، فاجعهای در عالم تصحیح میدانست[۱]. گفتنی است بعدها تصحیح حافظِ انجوی شیرازی نیز از تیغِ تندِ انتقادهای مینوی دراماننماند؛ و امروز بر ما روشن است که حق با مینوی بودهاست.
مرحلهٔ دوم حیاتِ علمی و فرهنگیِ مینوی، به دورانِ پس از بازگشتِ او از انگلستان بازمیگردد. البته او سالها هفتهای دوبار در رادیو بیبیسی، به تهیه و اجرای گفتارهای فرهنگی اشتغالداشت. این گفتارها بعدها در مجلهٔ یغما منتشر شد. مینوی سال ۱۳۲۸، پس از بازگشت به ایران، به صلاحدید و پایمردی کسانی چون تقیزاده و فروزانفر به استادی دانشکدهٔ معقول و منقول انتخابشد.
از دیگر خدماتِ ماندگارِ مینوی به فرهنگِ ما، حضور او بهعنوان رایزنِ فرهنگیِ ایران در ترکیه است. او با بررسیِ هزاران نسخهٔ خطّی، از بیشاز هزاروپانصد نسخهٔ ارزشمند میکروفیلم تهیه کرد. این گنجینه اکنون در کتابخانهٔ مرکزی و مرکزِ اسنادِ دانشگاهِ تهران نگهداریمیشود.
مینوی در سالهایی که به ایران بازگشت درکنارِ حضورِ مستمر در همایشها و مقالهنویسی و تدریس و تصحیحهای گوناگون (ازجمله: کلیلهودمنه، دیوان ناصرخسرو [باهمکاری استاد محقق]، اخلاق ناصری [ باهمکاری علیرضا حیدری] و ... از سال ۱۳۵۲ به عضویت فرهنگستان زبان و ادب درآمد. او مسوولیتِ علمیِ بنیاد شاهنامهٔ فردوسی را نیز عهدهدار بود. این بنیاد شاخهای از بنیادِ فرهنگِ ایران بود و داستانِ سیاوش، که نمونهای درخشان در تصحیحِ متن براساس نسخههای شناختهشده تا آن روزگار است، یادگاری است از دقتهای علمی مینوی.
نکتهٔ آخر:
اکثرِ اعضای گروهِ ربعه و پیوستگان به آن، خود درنهایت به سرنوشتِ ادبای سبعه دچارآمدند: فرزاد مصحّحِ دیوانِ حافظ شد. نوشین از مصحّحانِ شاهنامهٔ چاپ مسکو؛ بزرگِ علوی (البته در خارج از ایران) استادِ دانشگاه شد و تاریخِ ادبیات ِنوین ایران را به آلمانی نگاشت. و خانلری نیز استادِ دانشگاهِ تهران و مصحّح و و محققی برجسته.
این سرنوشتی بود که پس از استقرارِ استبداد رضاخانی دامنگیرِ چهرههای آزادیخواه و مشروطهطلب نیز شدهبود. از مشهورترینِ این چهرهها ملکالشعرا بهار و دهخدا هستند. «دَخو»ی صوراسرافیل کجا و دهخدای لغتنامه و امثال و حکم کجا! حتی برخی از این چهرهها امروز به مجیزگویی و «بله»قربانگویی نیز متهماند. و از میان «ربعه»ایها نیز تنها هدایت بود که به مرامِ گروه وفادار ماند و در کارش «صادق» بود و عاقبتبه«خیر» شد!
[۱] میگویند این شعرگونه را که به سبکِ قضیههای "وغوغ ساهاب" ( اثر مشترکِ هدایت و فرزاد) است، فرزاد ساخته:
«هدایت مُرد و فرزاد مُردار شد/ علوی به کوچهٔ علیچپ زد و گرفتار شد/ مینوی به راه راست رفت و پولدار شد!»
احمدرضا بهرامپور عمران
@azgozashtevaaknoon