من فکر میکنم مقالات علمی- پژوهشی در رشتهی علوم انسانی باید به سمت حوزهی عمومی هدایت شوند.
زیرا این مقالات از آناتومی جامعه میگویند و اگر قرار باشد هر رشتهای از رشتههای علوم انسانی کشک خود را بسابد و کاری به جامعه نداشته باشد، دو مشکل اساسی به وجود میآید:
الف) مقالات دچار زبان یاجوج و ماجوجی میشوند که فقط یک عدهی کوچکی ساز و کار آن را میدانند. البته این وضعیت تحت تأثیر حکمی است که معتقد است کار استاد یا محقق علوم انسانی نه تنها ربطی به سیاست ندارد، بلکه یکی از وظایف مدرسان دانشگاه باید این باشد که از علوم انسانی سیاستزدایی کنند. از این جهت باید مقالاتی نوشته شود که یک ساخت را مدام قلب میکند که: دلبر جانان من برده دل و جان من / برده دل و جان من دلبر جانان من.
در این همانگویی چیزی جز سیاست لالکردن علوم انسانی نیست. از این جهت مثلاً دربارهی فلان کتابی که به نثر مصنوع نوشته شده است بیش از هشتاد مقاله منتشر میشود در حالی که این کتاب جایگاهی در حوزهی عمومی ندارد. این ویژگی سبب تولید انواع ترفندههای مقالهسازی و سرقتهای پنهان و پیدا میشود. زیرا حافظهی عمومی شاهد این وضعیت نیست تا تذکر دهد تو دچار سرقتی هستی که فقط صورت مسئله غایب است.
بنابراین زبان رمزی مقالات به دلیل حذف حوزهی عمومی دچار دور باطل میشود. به همین دلیل در ایران اینترنت یک حافظهی خطرناک است. محقق این حافظه را حافظهی همهچیز میداند. پیشینهی تحقیق در مقالات علوم انسانی و حتی علوم تجربی از همین حافظه به شکل پیچیده سرقت میکند. چنانکه منابع یک مقاله به شکل ویروس به دهها مقاله راه پیدا میکند.
داوران مقاله اکثرا با اتکا به حافظهی اینترنت است که مقالات را ارزیابی میکنند. در حالی بسیاری از منابع، خصوصاً منابع قبل از دههی هفتاد به اینترنت راه پیدا نکرده است. به همین دلیل بسیاری از دانشجویان ادبیات نمیدانند که کسانی چون تقیزاده، سعید نفیسی ،مسعود فرزاد، فاطمه سیاح، احسان طبری و.. دربارهی چه چیزی سخن گفتهاند. بنابراین حافظهی اینترنت سبب شده است نوعی گسست نسلی شکل بگیرد.
ب) هر چقدر علوم انسانی تخصصیتر میشود و زبان پر از مفاهیم تخصصی پیدا میکند ارتباط مردم با ادبیات کلاسیک قطع میشود. زیرا محققان دانشگاهی مردم را مورد خطاب قرار نمیدهند و شاهد نمیگیرند. شکافی را که اکنون بین روشنفکران و ادبیات کلاسیک ایجاد شده به خاطر همین ساختار است که از مخاطب عام میگریزد. حتی مقالات دانشگاهی مثلاً ادبیاتیها بدست شاعران معاصر نمیرسد. به همین دلیل منتقدان غیردانشگاهی اصلا گفتمانی غیر از گفتمان ادبیات دانشگاهی دارند.
وقتی کسانی مثل امیر حسین آریانپور جامعهشناس و احسان طبری اندیشمند مقاله و کتاب مینوشتند مخاطب آنها کل مردم بودند. به همین دلیل جامعهشناسان نسل اول همه از ادبیات سر در میآوردند. سعید نفیسی برای مردم مینوشت. حتی کسی مثل استاد شفیعی کدکنی برای عموم مردم مینویسد. باید مفاهیم تخصصی نقد را میان مردم آورد. مخاطب ما مردماند نه دانشجویان که تعداد زیادی از آنها فقط برای دریافت مدرک مقاله نوشتهاند.
مقاله این نیست که چهار - پنج مقاله را با هم ترکیب کنیم چهار مفهوم اضافه کنیم یا نظریهای را بر متن یا متنی را بر نظریه سوار کنیم. این همه مقاله با توجه به نظریات یونگ نوشته شده است من بعید میدانم همان دانشجویی که مقالهی علمی پژوهشی با نظریهی یونگ نوشتهاست حتی دو کتاب یونگ را خوانده باشد. باید تخت خواب پروکروستسی را که در دل صنعت مقالهنویسی دانشگاهی پهن کردهاند، جمع شود. دانشجو باید کتاب بخواند، با متن مواجه شود.
یکی از مهمترین وظایف انجمن نقد ادبی ایران باید این باشد که نقد را به سوی مردم ببرد. مقالات مهم را در میان مردم پخش کند. باید مدام جلسات عمومی بگذارد. تا مردم دوباره به این باور برسند که فردوسی، سنایی، عطار ، مولوی، سعدی، نظامی، حافظ، صائب، بیدل، نیما دهخدا، شاملو، سپهری، فرخزاد، رویایی و صدها شاعر و نویسنده دیگر ملک طلق ادبیات دانشگاهی نیست.
اگر امروز از مردم سوال کنیم جلال آل احمد کیست میگویند شاعر قرن هشت یا هفت! دلیل این بیخبر متوجه ادبیات دانشگاهی است. زیرا با مردم حرف نمیزند. تنها برای رتبهی دانشگاهی مقاله مینویسد. مقالهنویس دانشگاهی اصلا سوال نمیکند آیا پرسش او میتواند جامعه را بهتر کند یا نه؟
یکی از مهمترین اهداف من برای همهگیر کردن مقالات و کتابهای تخصصی در صفحات مجازی همین است که مخاطب من مردم باشند. از هر رشتهای، حوزهای، با هر مقدار دانشی که دارند. حوزهی عمومی مهمترین حوزه برای بازنمایی دانش علوم انسانی است. حتی فروید و انیشتین هم به مردم فکر میکردند. فروید به همین دلیل کتاب روانکاوی برای همه را نوشت.