کد خبر: ۳۲۶۲۴
تاریخ انتشار: ۱۱ دی ۱۴۰۱ - ۱۱:۱۶-01 January 2023
امروز می خواهیم ببینیم “عدم“ چگونه حالتی است که عرفا اینهمه بر ضرورت آن تکیه می کنند.
چطور می شود که انسان از "عدم" به "هستی" می افتد. چه مسایلی در "هستی" وجود دارد که در "عدم" وجود ندارد؟ در این بحث ها وقتی صحبت از وانهادن "من" و رسیدن به "عدم مـی‌شـود اولین مسأله ترسناکی که برای ذهن ما مطرح می گردد ترس از خلاء و پوچی است. بعضی از آقایان می گویند اگـر قـالـب شخصیتی خود را از دست بدهیم بجای آن چه چیز حاصل می کنیم؟ آیا "عـدم بـه مـعـنـای خـلاء و پوچی نیست؟

نمی دانم چرا ما تصور میکنیم که اگر از این قالب لفظی دست برداریم هیچ چیز برایمان باقی نمی ماند. آیا بعد از مرگ هویت فکری انسان می ماند با یکمقدار رگ و پوست و خون و استخوان، و بدون هیچ معنویتی؟! آیا معنویت انسان خلاصه می شود به مقداری توصیف ها و تعبیرهای لفظی؟ آیا اگر انسان توصیف هـا را از روی خودش بردارد در خلاء و تهی فرو می رود؟ آیا "عدم" و "نیستی" به معنای "نبودن" است؟ نه. "نیستی به معنای "نبودن" نیست. بلکه فقط به معنای "نبودن» در رابطه با فکر و از نظر فکـر است. 

"نیستی" یعنی "بودن و در عین حال عدم توصیف آن "بودن". انسان دارای یک محتوای معنوی است که فکر نمی تواند آنرا توصیف هم بکند. بنابراین آن معنویت چیزی هست، منتهـا چون در حیطه فكـر نیست و فکر نمی تواند توصیفی بر آن بچسباند، گفته میشود جنبه "عدم" دارد - یعنی "عدم" بـرای فـکـر نه عدم به معنای خلاء و هیچ. وقتی مولوی می گوید "عاشقان انـدر عدم خیمه زدند"، معنایش اینست که در عـدم عـشـق وجود دارد.

وقتی می گوید "ای حیات عاشقان در مردگی"، معنایش اینست که در مرگ و عدم حیات وجود دارد. وقتی می گوید " کان گروهی که رهیدند از وجـود (یعنی از هستی) چرخ و مهر و ماهـشان آرد سجود" در حقیقت دارد به من و تو می گوید دست از هستی کوچک خودت بردار و به بزرگیای متصل شو که چرخ و مهر و ماه در مقابل عظمت آن سر فرود می آورند.

بنابراین در "عدم" بزرگی و عظمت وجود دارد. امیدوارم دوستانی که مأیوسند و از وانهادن "من" وحشت دارنـد بـه ایـن اشـارات توجه کنند. فریاد مولوی را درباره ضرورت "مرگ" ـ مـرگ بـر هـستی خویش بشنوند و اینقدر مقاومت نکنند. دست از این تحفه لفظـی هـوایی هیچ و پوچ بردارند.

محققاً در "عدم" چیزی بیشتر از مشتی الفاظ گیر ما می آید. حالت عـدم یک کیفیـت خـلاء و پوچ نیست. خـلاء وصفی ندارد. درباره خلاء حرفی نمیتوان زد. حال آنکه مولوی به صراحت می گوید در آن حالت عشق وجود دارد، حیات وجـود دارد، بزرگی و عظمت وجود دارد، پاکی و زیبایی وجود دارد، رهایی و بی رنجی وجود دارد (اگرچه تمام این توصیف هـا بـرای رساندن محتوای آن حالت نارساست).


محمد جعفر مصفا
انسان در اسارت فکر
ص ۶۶ و ۶۷ و ۶۸


 @Khodshenasivo
عرفان و خودشناسی
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
به روایت مذهبی ها
نظرسنجی
با اصلاحات بنیادین سیاسی موافقید؟
بله
خیر
آخرین اخبار
چشم انداز
پربازدیدترین
خبری-تحلیلی
پنجره
اخلاق و عرفان
سیره علی بن ابیطالب(ع)
سیره رسول الله(ص)
تاریخ صدر اسلام
تاریخ معاصر
زمین
سلامت و تغذیه
نماز و احکام
کتاب و ادبیات
نظامی
کمپر و ون لایف
شیطان و گناهان
روشنفکری دینی
مرگ
آخرالزمان