تلاش های شبانه روزی من و شاگردانم توأم با حسن نیت و شور و شوق بسیار بود، به همین جهت رفته رفته آوازه خدمات صادقانه ما چنان همه گیر شد که باعث حیرت خودم نیز شده بود.
عصراسلام: دیگر برخورد با مردمی که وارد دفترم میشدند و چک یک میلیون ریالی میکشیدند و می خواستند صرف امور خیریه کنم برایم عجیب و غیر منتظره نبود. دیدن این صحنه ها ایمانم را راسخ تر میکرد تا اهدافم را با تعصب بیش تری دنبال کنم. میدانستم که این کمکهای نقدی به خاطر خدمات صادقانه ما ارسال میشود.
فرستندگان این پولها مطمئن بودند که از آنها سوء استفاده نخواهد شد و تمام و کمال صرف نیازمندیهای اقشار فرودست جامعه میکنیم. اثبات کرده بودیم که نیت خیر داریم و خواهان بهبود سطح زندگی کلیه محرومان جامعه هستیم. ظاهراً دیگران به تدریج در می یافتند که من و شاگردانم حرفی برای گفتن داریم و کار و حرکت مثبتی از ما بر می آید.
مردی که این روحیه اطمینان و اعتماد را در ملت ما دمید، اکنون در پایان هشتاد سالگی بود و از زخم معده و سرطان گلو رنج میبرد. «مصدق» از ده سال پیش یعنی پس از آزادی از زندان به خانه اش در احمد آباد تبعید شده بود و اجازه خروج از خانه را نداشت. در اواخر سال ۱۳۴۵ حال او رو به وخامت گذارد و با موافقت رژیم، فرزندانش غلام و احمد او را به تهران منتقل و در بیمارستان مادرش نجم السلطنه بستری کردند.
پس از یکی دو ماه تلاش و پس از این که معلوم شد دیگر امیدی به بهبود او نیست به خانه خانوادگی شان در خیابان کاخ و به اتاق نوهاش حمید منتقل شد و پرستاری تمام وقت برایش در نظر گفتند تا از او نگهداری کند. شاه هنوز از وی وحشت داشت و چهار مأمور ساواک مأمور کنترل رفت و آمدهای منزل او شده بودند و خانم ملک، همسر دکتر غلام حسين مصدق مجبور بود برای این چهار نفر در دوران مأموریت شان اتاقی در نظر بگیرد و تغذیه آنها را قبول کند.
همسر مصدق، خانم ضياء السلطنه، از دوستان صمیمی مادرم، دوسال پیش از دنیا رفته بود. غلامحسین هم با برادرم صبار چندان صمیمی بود که از زمان بازگشتم به ایران آنها را با هم می دیدم. خانم ضیاء السلطنه و غلامحسین همیشه از علاقه دکتر مصدق به شازده میگفتند و نقل می کردند که مصدق در چهره ی شازده یک ایرانی آینده نگر را میدید که از گذشته ی ناخوش آیند بریده است.
هر گاه به خانه مصدق قدم میگذاردم خاطرات آن روز که در روزنامه های نیویورک خواندم اراذل و اوباش خانه مصدق را خراب کردند و وسایل آن را به یغما بردند در ذهنم زنده میشد. در این خانه خلاف خانه های اشرافی آن زمان، از فرشها و قالیهای گران بها خبری نبود و اجناس آنتیک پر ارزش که دست به دست چرخیده باشد در آن یافت نمیشد. همه چیز این خانه جدید و ارزان قیمت ولی تمیز و پاکیزه بود و تعمیرات جدید خانه، حکایت از تخریب آن با وحشیگری کامل میکرد.
کانال یادها