دیوان او پر است از مدیحهگویی برای خاندان پهلوی. او «شاعر ملی ایران» لقب گرفته بود. همیشهٔ خدا با چپها و تودهایها سرِ جنگ داشت. اما وقتی در سال ۱۳۳۳ حکومت شاه تعدادی از افسران شاخه نظامی حزب توده را اعدام کرد، دادِ صادقخان سرمد بلند شد و شاه را اینگونه مورد خطاب قرار داد:
«شهریارا! بگو دگر نکشند/ زآنچه کشتند بیشتر نکشند بس بود آنچه پیش از این کشتند/ بازگو بعد از این دگر نکشند تو بشردوستی و میدانی/ که بشردوستان بشر نکشند گرچه خیر بشر به دفع شر است/ بشر از بهر دفع شر نکشند من ز قلب تو آگهی دارم/ که تو خواهی که یک نفر نکشند ما که ضدّ رژیم کشتاریم/ دوست داریم بیشُمَر نکشند کشتن بیشمار، بیثمر است/ حکم فرما که بیثمر نکشند میکشند ار سران شر و فساد/ ولی البتّه سربهسر نکشند این جگرگوشگان پدر دارند/ پیش چشم پدر، پسر نکشند این پدرمردگان پسر دارند/ پیش چشم پسر، پدر نکشند اصل فتنه بُوَد فساد محیط/ فتنه تا هست، فتنهگر نکشند فاسد ار کشتنی بُوَد، بر گوی/ که چرا دزد سیم و زر نکشند دزد، بدتر ز خائن است؛ از چیست/ دزدِ از خائنان بتر نکشند کشتن خائن وطن چه ثمر/ دزد مال وطن اگر نکشند این خیانت اثر از آن دزدیست/ تا مؤثر بود، اثر نکشند شجر ظلم بارِ کفر آرد/ بار باقیست تا شجر نکشند ریشهٔ ظلم باید از بُن کند/ ریشه تا هست، برگ و بر نکشند حالا صادق سرمد آدمِ شاهدوست و شاهپرستی بوده و از مخالفین سرسخت حزب توده و آنور هم، اعضای شاخهٔ نظامی حزب توده که صادق سرمد یقیناً آنها را خائن میدانسته؛ اما باز با اعدام آنها موافق نبوده است.
تاریخنگاری جمهوری اسلامی میگوید صادق سرمد بعد از گفتن این شعر مغضوب دربار شد و تا مرگش در سال ۱۳۳۹، مورد قهر و کین دربار پهلوی قرار گرفت. البته که بنای یادمان آرامگاه او در زمان مرگش، نشان میدهد این آدم چندان هم مورد قهر و کین دربار پهلوی قرار نگرفته بوده است.