شریعتی: روشنفکر باید به ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامی بپردازد تا همچنانکه پروتستانتیسم مسیحی عوامل انحطاطی را که به نام مذهب، سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد کرده بود، سرکوب نمود، بتواند فورانی از اندیشه تازه و حرکت تازه به جامعه ببخشد.
عصراسلام: مسئله الگوبرداری از جریان پروتستانتیسم لوتری در ایران و با عنوان پروتستانتیسم اسلامی، برای اولین بار در عصر قاجار و در اندیشه میرزا ملکم خان و آخوندزاده مطرح شد؛ بعد از این جریانِ روشنفکری غربگرا، پروتستانتیسم اسلامی و یا رفرم اسلامی، تبدیل به جریانی جدید و تاثیر گذار نشد، تا اینکه مرحوم دکتر شریعتی بار دیگر پروتستانتیسم اسلامی را بر سر زبانها آورد و آن را تبدیل به یک جریان کرد، جریانی که هنوز هم زنده است و طرفدار دارد.
چرا شریعتی به پروژه پروتستانتیسم اسلامی رسید؟
شریعتی، روشنفکری متاثر از گروههای چپِ مارکسیستی بود. گرایش به تفکرات چپ، ریشه در جوانی شریعتی دارد، تا جایی که کتاب "ابوذر: خداپرست سوسیالیست" را ترجمه و منتشر میکند.
شریعتی به فکر پروژه پروتستانیسم اسلامی افتاد، تا از این طریق اسلام و تشیع محافظهکار، خاموش و ساکت نسبت به ظلم زمانه را کنار بزند و به روح اصیل و تلاشگر اسلام انقلابی برسد.
علاقه و گرایش شریعتی به اندیشه سوسیالیستی، زمانی اوج میگیرد که او برای ادامه تحصیل به فرانسه میرود؛ درست در زمانی که انقلابهای کوبا و الجزائر در حال شکلگیری بودند؛ همچنین مطالعه آثار سارتر، فرانتس فانون، مارکس و هگل او را به یک انقلابی تمام عیار تبدیل کرده بود.
آبراهامیان درباره گرایش شریعتی به مارکسیسم میگوید:
«او تأکید میکرد که انسان بدون داشتن مقداری اطلاع از مارکسیسم، نمیتواند تاریخ و جامعه را درک کند. او با این نظر موافق بود که جامعه به یک پایگاه اجتماعی-اقتصادی و یک رو بنای سیاسی-ایدئولوژیک تقسیم میشود.»
اما تفاوت شریعتی با مارکسیستها در این بود که او فقط به انقلاب فکر نمیکرد، بلکه به احیای سنتها و فرهنگهای بومی در کشورهای جهان سوم نیز اعتقاد داشت و راه رهایی این کشورها از ظلم و استبداد را بازگشت آنها به میراث ملی و فرهنگ مردمی و بومی خود میدانست:
«از جنگ جهانی دوم به این سو، بیشتر روشنفکران جهان سوم چه مذهبی و غیر مذهبی بر این نکته تاکید کردهاند که جوامع آنها باید به اصالت خود بازگردند، تاریخ، فرهنگ و زبان ملی خود را بازیابند...»[1]
تکامل روحیه انقلابی در شریعتی او را به این فکر وا داشت که ما هم باید به انقلابی در کشور دست بزنیم و علیه حکام داخلی مستبد، امپریالیسم و سرمایهداری مبارزه کنیم.
همانگونه که لوتر دین خصوصی(Private)، به معنای دین منهای کشیش را مطرح کرد، شریعتی نیز تز اسلام منهای روحانیت را مطرح ساخت.
اما مانعی که شریعتی بر سر راه خود میدید، روحانیت، علما و مردمی بودند که تحت نفوذ روحانیت قرار داشتند؛ علمایی که از نظر شریعتی محافظهکار بوده و هیچ فعالیتی به جز اجتهاد نداشتند و گرفتار خرافات و تحجر شده بودند. اسلام راستین از نظر شریعتی تحریف شده بود و با بدعتهایی که شاید ریشه آن را در تشیع صفوی میدید، حقیقت اسلام را فراموش شده تلقی میکرد؛ به همین خاطر شریعتی به فکر پروژه پروتستانتیسم اسلامی افتاد، تا از این طریق اسلام و تشیع محافظهکار، خاموش و ساکت نسبت به ظلم زمانه را کنار بزند و به روح اصیل و تلاشگر اسلام انقلابی برسد.
«روشنفکر باید به ایجاد یک پروتستانتیسم اسلامی بپردازد تا همچنانکه پروتستانتیسم مسیحی اروپای قرون وسطی را منفجر کرد و همه عوامل انحطاطی را که به نام مذهب،سرنوشت جامعه را متوقف و منجمد کرده بود سرکوب نمود، بتواند فورانی از اندیشه تازه و حرکت تازه به جامعه ببخشد.» [2]
«اگر ارزش كار مصلحانی چون لوتر و كالون را در غرب بشناسیم، و نهضت اصلاح مذهبی پروتستانتیسم را كه مذهب مسیح را از چهارچوبهای متحجر و حالت رخوت و ركود و انحطاط كاتولیكی آن نجات داد، بررسی كرده باشیم...به این نتیجه میرسیم كه جامعه خواب آلود و متحجر اسلامی ما اكنون پیش از هر چیز به چنین مصلحان معترض (پروتستانت) اسلامی نیازمند است.»[3]
همانگونه که لوتر دین خصوصی(Private)، به معنای دین منهای کشیش را مطرح کرد، شریعتی نیز تز اسلام منهای روحانیت را مطرح ساخت:
«تز اسلام منهای آخوند در جامعه تحقق یافته است و این موفقیت موجب شده که هم اسلام از چارچوب تنگ قرون وسطایی و اسارت در کلیسای کشیشی و بینش متحجر و طرز فکر منحط و جهانبینی انحرافی، خرافی، جهالتپرور و تقلیدسازی … آزاد شده است.»[4]
نگاه تکبعدی شریعتی به دین
مولفههای فکری پروتستانتِ شریعتی بسیار به اصلاح نهضت دینی لوتر شباهت دارد؛ هر دو دین را تحریف شده میدیدند، هر دو روحانیت را عامل انحرافات جامعه دینی میدانستند و به اعتراض و مقابله با این جریان انحرافی پرداختند. اما این دو تفاوتهایی هم دارند از جمله اینکه لوتر از بدنه کلیسا بود و نسبت به دین شناخت داشت، اما شریعتی فقط جامعهشناسِ ادیبی بود که با پیش فرضهای ذهنی خودش به سراغ تفسیر دین رفته بود. همین موضوع باعث شده بود فهم عمیقی نسبت به دین نداشته باشد.
شریعتی از پروتستانت لوتری این درس را نگرفت که این نوع حرکات اعتراضی به اصلاح دین ختم نمیشود، بلکه به حذف دین ختم خواهند شد؛ همانگونه که پروتستانت لوتر به سکولاریسم ختم شد.
شریعتی نگاهی تکبعدی به دین داشت و گمان میکرد چون از نگاه او انقلابهای مارکسیستی جذاباند، دین هم همانگونه است و فقط از جوش و خروش انقلابی تشکیل شده؛ به همین خاطر بود که از هر گونه بددهانی به علمای عصر صفویه دریغ نمیکرد و تشیع علوی را جدای از تشیع علمای صفویه میدانست که طرفدار حکومتها بودند:
«من گاندی آتش پرست را بیشتر لایق شیعه بودن میدانم تا آیتالله بهبهانی و برتر از او، علامه مجلسی را؛»[5]
و یا درباره ابن سینا میگوید:
«ابوعلی سینا، فیلسوف، نابغه و تحصیلکرده، عالم بزرگ بدون هیچ مسؤولیت اجتماعی و اندیشه دربارهی مردم و برنامهی زندگی جامعه و خود فروختن و سادگی تسلیم شدنش به دستگاههای زور و زر، اما حلاج عظیم و بزرگ، بینش ابوعلی را ندارد و دامن پاک انسانیتش را کوچکترین لکهای ملوث نکرده است ... 500 تا ابوعلی تأثیری برای جامعه ندارد.»
همه این بزرگان به این جرم در دادگاه ارزشگذاری شریعتی محکوم میشدند که همچون او انقلابی نبودند. شریعتی توجه نداشت که جامعه به تولید علم هم نیاز دارد، همه چیز به اقتصاد نیست، اقتصاد اساسا روبنای تفکر اسلامی است و نه زیر بنا؛ با این طرز تفکر تندی که شریعتی داشت امام رضا(ع) هم به این جرم که در دستگاه مامون حضور داشت، از تشیع خارج است.
البته از حق نمیشود گذشت که اجمالا بسیاری از نقدهای شریعتی به حوزهها وارد بود، اما سخن در این است که نباید نگاه مطلقگرایانه به مسائل دینی داشت و یا همه علما و دستگاه حوزه را متهم به تحجر و محافظهکاری کرد؛ چه اینکه بسیاری از علما بودند که در راه مبارزه برای احقاق حقوق مردم مظلوم شهید شدند.
سکولاریسم پایان راه پروتستانتیسم
همچنین شریعتی از پروتستانت لوتری این درس را نگرفت که این نوع حرکات اعتراضی به اصلاح دین ختم نمیشود، بلکه به حذف دین ختم خواهند شد؛ همانگونه که پروتستانت لوتر به سکولاریسم ختم شد.
تقی رحمانی درباره اینکه اسلام به حوزه خصوصی رانده شود و واسطههای فهم دین حذف شوند میگوید: « اگر با نگاه امروز خود در زمان شریعتی بودم به او توصیه میکردم اسلام منهای روحانیت را مطرح نکند؛ چون با پروژه اصلاح دینداری سازگار نیست... بیشتر مردم تنبل تر از آن هستند که بتوانند بی واسطه با خدا تماس بگیرند... به نظر من نمیتوان واسطه بین خدا و انسان را برای همه انسانها از بین برد.»
به هر حال پروژهای که شریعتی کلید زد، خیلی موفق از آب در نیامد و کسانی مانند عبدالکرم سروش که ادامه دهنده پروژه پروتستانتیسم هستند، با شریعتی اختلاف مسیر شدیدی دارند؛ چراکه شریعتی انقلابی بود و مخالف مدرنیته و مظاهر لیبرالیسم، اما پروژه روشنفکری دینی سروش و دوستانش، تطبیق شریعت با مدرنیته است و از این جهت میتوان گفت برخی مفاد پروژه شریعتی مثل تز اسلام بدون روحانیت هنوز وجود دارد، اما روح اصیل نظریه شریعتی و آن هم احیای تفکر دینی، سنتی و ملی از بین رفته است.
پینوشتها:
[1] بازگشت، ص 30
[2]از كجا آغاز كنیم، ص 54
[3]ما و اقبال، مجموعه آثار، ص 103
[4]با مخاطبهای آشنا، ص ۸
[5]همان، ص 12
منابع:
- یرواند آبراهامیان، کتاب "ایران بین دو انقلاب"؛ نشر نی؛
- یادداشت "برخورد شریعتی با علما غیر منصفانه است!" به قلم حجت الاسلام خسروپناه/به نقل از خبرگزاری فارس
- "پروتستانتیسم و فهم شریعتی از آن"، گفتوگوی سوسن شریعتی و تقی رحمانی که در شماره 64 مجله "چشمانداز ایران" منتشر شده است.