یدالله رویایی از لوازم و مقدّماتِ شاعری شاید چیزهایی نداشتهباشد اما آنچه را که دارد نباید و نمیتوان نادیدهگرفت.

شعرِ رویایی بهویژه هنگامی که مُهرِ شعرِ حجم بر آن خورد و با تلقیِ خاص همراه شد، تاریخ، جهان و انسان را چندان بازتابینمیدهد. شاید نخستین کسی که این نگرشِ رویایی به شعر را دریافت نیما بودهباشد. او در یادداشتهایش مینویسد رویایی را آزمودم تا ببینم بیشتر به شعر میاندیشد یا انسان؟
رویایی هرچه پیشتر آمد از شعر درمعنای معهودش به نثر گرایید. او درآغاز چهارپارههای فراوان و چند ترانه نیز سرودهاست. ممارستهای او را در این حیطهها نباید فراموشکرد. این حرکتِ رویایی بهسمتِ بیانِ منثور، حتی بسیار سریعتر و قاطعتر از سیرِ شاملو بهسوی شعرِ منثور صورتگرفت. رویایی حتی در آخرین دفترهایش («من گذشته: امضاء»)، قطعاتی کاملا منثور نیز دارد؛ حتی منثورتر از شعرِ احمدرضا احمدی و بیژنِ جلالی.
اما او بهویژه در دورانِ اوجِ شاعریاش («از دوستت دارم» و «لبریختهها»)، بسیار به موسیقیِ درونیِ واژهها وقوف دارد. رویایی بنا به تصریحِ خود به نثرِ عرفانی فارسی و عربی، بهویژه آثارِ درخشانِ عرفا (مقالاتِ شمس و آثارِ نفّری) که ازمنظرِ موسیقیِ درونی بسیار سرشار اند، توجهی ویژه دارد. در لابهلای آثارِ منثور و مقالات او این توجه بهخوبی آشکار است.
شعرِ رویایی شعری فرمگرا و متعهد به خویش است. شعری که حاضر نیست برای دریافتهشدن، به زمانه و ازقافلهماندگانِ روزگار باجی بپردازد. او شاعرِ اقلیّت است و هیچگاه چندان درپیِ سیاهیِ لشکر نبودهاست. رویایی دههها است که از متنِ جریانهای شعریِ کشور بهدور افتادهاست اما شعرش درکنارِ نظریاتش در محافلِ خاص و مجلّات جدّی در جریان است. حتی حرکتی که براهنی در دههٔ هفتاد بهراهانداخت و تأکیدی که او بر کلمه و موسیقیِ درونی، و نیز نحوشکنیهای زبانی و فاصلهگرفتنِ شعر از بازنماییِ واقعگرایانه داشت، تاحدّی وامدارِ آراء رویایی بودهاست.
بهیاددارم سالهایی را که تنها با دوسهبار خواندنِ قطعهٔ «سکوت دستهگلی بود»، آن را ازبرکردهبودم. روزی از خود پرسیدم چرا این قطعه را بهآسانی بهخاطرسپردم؟ حالآنکه حافظه شعریام چندان قوی نیست؟ شعر بیانی روایی نیز ندارد که این ویژگی مرهونِ روایتگریاش باشد. پس کدام ویژگی موجب شده تا آن را ازبرکنم؟ البته قطعه سرشار از تصویرهای ناب است. اما آنچه در ذهن باقیمیمانَد بیشتر موسیقی است، حتی در اشعارِ روایی. درادامه تنها به یکی از عواملِ انسجامِ درونی این شعر که نغمهٔ حروف است اشاره میشود:
سکوت دسته گلی بود
میانِ حنجرهٔ من
ترانهٔ ساحل،
نسیمِ بوسهٔ من بود و پلکِ بازِ تو بود ....
/س/ها صدای «سکوت» یا «هیس!» را تکرارمیکند. شاعران هنگامِ اشاره به «سکوت» یا «سلام»، بسامدِ واجِ /س/ را بالامیبرند تا صدای این واژهها در شعر شنیدهشود.
اما در اینجا تأکیدم بیشتر بر واژه «بوسه» است و نقشی که بسامدِ بالای واجهای /ب/ و /م/ در شنیدهشدن و نیز بهتصویرکشیدهشدن بوسه هنگامِ قرائتِ شعر دارد. استاد شفیعی جایی در کتابِ «موسیقیِ شعر»، به این مولفهٔ موسیقایی در مصراعی از شعرِ حافظ («لبم از بوسهربایانِ بر و دوشش باد!») اشارهایدارند. و این منحصر به شعرِ حافظ نیست. به این نمونهها بنگریم:
بوسه خواهمداد ویحک بندِ پندآموز را
لاجرم زین بند چنبروار شد بالای من! (خاقانی)
الحمد شدم ز حمد گفتن
تا بوکه بدان لبم بخوانی (مولوی)
بدا که از غزلِ من لبی نمینوشی
«مرا ببوس» برایم بخوان و نوبر کن!
(محمدعلیِ بهمنی)
«تا بلبلهای بوسه/ بر شاخِ ارغوان بسرایند» (شاملو)
رویایی در سراسرِ ادوارِ شاعری، خودآگاه یا ناخودآگاه به این مولفه گرایشی ویژهداشتهاست. درادامه، نمونههایی از توجهِ شاعر به این مولفهٔ موسیقایی. او در نخستین دفتر («بر جادههای تهی») چنین سروده:
بشکن هرآنچه بر تنِ من بستهاست هجر
بشکن سرودِ بوسه به لبها پرالتهاب
خشکیده در خزانٍ لبم برگِ بوسهها
با یادِ تو فسرده به تن پیکرِ گناه
او در اوجِ شاعریاش، یعنی در دفترِ «لبریختهها»، که حتی میتوانگفت بسیار به چنین مولفههایی درپیچیده، چنین سروده:
کبوترانت را پرواز ده
ای کندو!
میراثِ گُل
روی زبانِ تست
و واژهها
از بارِ عصرهای عسل سر که میرسند
بر بام مینشینند
بربام مینشینند
لبهای من،
وقتی لبانِ تو بامی است.
هنگامِ خواندنِ این قطعه، بیشاز معمول واجها (/ب/، /م/، /پ/، و /س/، ل/، /ن/،/د/) بر زبان و لب و دندانِ روایتگر متّکی است و لب و دهان شکلِ بوسیدن بهخودمیگیرد.
نیز در این قطعه:
با بوسهای شهاب
کنامی در رگ میجوید
و از کنامِ یک کلمه
وحشی برمیخیزد [...]
و کلمه، بوسه بر عصبِ بیدار میدهد.
احمدرضا بهرامپور عمران
@azgozashtevaaknoon