شاعر عزیز! نه سبک و زبان تو نام دارد نه شعر تو.
نامگذاری شعر، زبان و سبک تو، متعلق به «دیگری»است. شعر فرزند تو نیست تا تو نامی بر او بگذاری. و چه خانوادههایی که به خاطر نام شرمندهی فرزندان خود شدهاند. شعر از تو برمیخیزد تا به جهان آید و با تخیل دیگری ملاقات کند. بیشک از تو رنگ و بویی دارد و تنها همین سهم توست؛ اما نامش را از تو نمیگیرد: «مشک آن است ببوید نه اینکه عطار بگوید». نام همیشه هویت و پیشمعنایی میآورد. شعر نام خود را فقط با خواننده در میان میگذارد، آن هم در یکگفتگوی پیچیده که هم گفتمانها نقشدارند، هم ایدئولوژیها و هم احساسات ناگهانی خواننده(مقتضای حال).
درست است که تو خوانندهی اول شعرت هستی اما وقتی بر شعرت نامی میگذاری در واقع شعرت را تأویل کردهای، با این کار طبعا به فهم خواننده سمت و سو میبخشی. و البته هرگز نخواهی دانست که خواننده در چه شرایطی شعرت را میخواند.
تو از اول باید بدانی که نه تنها شعر که همه چیز بینام به جهان میآید.
نامها نشانههای عصراند پر از میلهای و گرایشها. میآیند تا چیزها گمنشوند. و اصلا هیچ نامی متعلق به خود ما نیست. نام ما را گفتمانها میسازند. شک ندارم که شعر تو را در عصر دیگر نام دیگری مینهی. نام هیچ چیز متعلق به خود آن چیز نیست نامها همیشه استعاره از ارتباط ما با دیگری است؛ به همین دلیل نامها و القاب ما معمولا از «دیگری» میآید چه این دیگری پدر و مادر ما باشد چه نهادی مثل دانشگاه. و طبیعتاً هیچ کس به نام دکتر و مهندس هم شناخته نیست. و آن کس که پیش از دیگری خود را دکتر و مهندس صدا میزند بیشک مشکل اساسی دارد.
نام هر شعری را خواننده مشخص میکند و همچنین نام سبک و زبانت را بگذار منتقدان مشخص کنند.
اما تو نه تنها بر شعرت نام میگذاری بلکه میگویی من شاعر فلان سبک و زبانم. و جالب است که برای پیچاندن خواننده گاهی چنان به زبانت پیچ و تاپ میدهی که بگویی من شاعر پیچیدهام! پس چرا با نام نشانی شعرت را لو میدهی؟ قرار نیست نام شعرت راهنمای فهم متن برای خواننده باشد. چه بسیار شعرهایی که بدون نام بیمعنا میشوند. هر هنری بینام است؛ هرگز نام شعر نمیتواند وابسته به ساختار شعر باشد و بالعکس ساختار شعر نباید به نام شعر ارجاع دهد.
سینا جهاندیده
@tabarshenasi_ketab