از آن زمان که نظریه را مهم یافتهام، همیشه بخشی از مطالعاتم دربارهی چیستی نظریه است.
خوشبختانه کتابهای جامعهشناختی فروانی وجود دارد که میکوشند تا اگر شده در یک صفحه یا چند صفحه یا حتی در یک فصل دربارهی چیستی نظریه تبیینی ارایه دهند. در میان این کتابها، تلاش «یان کرایب» برای تبیین چیستی نظریه در کتاب «نظریهی اجتماعی مدرن از پارسونز تا هابر ماس» ستونی است.
جنگ برخی از استادان ادبیات نه بخاطر آگاهی از نظریه بلکه بخاطر ناآگاهی از ان است. آنها واقعا نمیدانند نظریه به درد چی میخورد. از این نظر حق با آنها است، نظریه باعث میشود که به دردسر بیفتند. آدمها، گاهی کارهایی میکنند که اگر نام علمی به آنها دهیم تعجب میکنند؛ مثل آن پادشاهی که وقتی فهمید حرف زدن او همان نثر است ذوق زده شد.
آدمها عادی معمولا نمیدانند که همیشه در قالب نظریهای فکر میکنند. نمیدانند وقتی در مورد بیعدالت یک صنف صحبت میکنند همان چیزی است که مارکس به آن فکر کرده است. نمیدانند تلاششان برای فهمیدن مشکلات روانی همان چیزی است که فروید به آن فکر کرده است.
کرایب میگوید: «حقیقت آن است که همهی ما نظریهای فکر میکنیم، اما به شیوهای که غالبا از آن بیاطلاعایم. آن چه به آن خو نکردهایم، نظریهای فکر کردن به شیوهی نظام یافته است». برخی از استادان نظریهستیز، فکر میکنند نظریه باعث میشود که نتوانند آنچه دلشان میخواهد بگویند. بله یک تعریف نظریه همین است که ما را از پرت و پلا گویی و انشانویسی نجات میدهد.
یان کرایب میگوید:« در یک نظریه، افکار باید از یکدیگر ناشی شوند و با هم تناقض نداشته باشند: حداقل آن است که باید رابطهی تعریف شدهی روشنی با یکدیگر داشته باشند» نظریه هم جعبه ابزار است هم دوربین. مگر میشود هر پیچی را با دست باز کرد؟ مگر میشود هر چیزی را با چشم غیرمسلح دید؟ متنهای ادبی عموما پیچیدهاند.
اگر قرار باشد دربارهی شعر خاقانی کلمهبافی کنی و ناگهان از خاقانی سر از صحرای کربلا درآوری و بعد دانشجویانت را وادار کنی که سینه بزنید این دیگر تبیین جهان خاقانی نمیشود. کرایپ میگوید: « کارکرد واقعی نظریه تفسیر انواع واقعیاتی است که قادریم آنها را کشف کنیم و دربارهی آنها توافق کنیم. و در مواردی هم نیاز به نظریهای داریم که به ما بگوید واقعیات کداماند» اما در برخی موارد باید حق را به استادان سنتی نظریهستیز داد.
زیرا بسیاری با نظریه نظریه گفتن میخواهند چرندیات خود را به ما قالب کنند. به همین دلیل کرایب میگوید: «اندیشیدن نظریهای صرفاً خواندن و فهم نظریه نیست بلکه طرح پرسشهای نظری و گمان زنی دربارهی پاسخهای آنهاست.»
توجه به نظریه برای کشف حقیقت است. اگر قرار باشد بهانهی استفاده از نظریه، چیزی جز فریب نباشد همان بهتر که به انشانویسی برگردیم زیرا حداقل عواطف سیراب میشوند. و البته نظریه بر عواطف مهار میزند تا دچار ذوقیات غیرمنطقی نشویم. برای هر چیز استدلال بیاوریم. باور داشته باشیم که اکثر خوانندگان باهوشاند. از اقتدار خود استفاده نکنیم تا چیزی غیر منطقی بگوییم.
باور داشته باشیم که آینده بسیار نزدیک است. نگذاریم آیندگان به ریش ما بخندند که چرا این گونه استدلال میکردند؟ مقالات بسیاری از ستایش کنندگان و شیفتگان شاهنامه دیده میشود که با اغراقهای غیر منطقی از این شاخه به شاخه پریدهاند که بله شاهنامه چنین و چنان است.
اگر براساس نظریهای به شاهنامه نگاه کنیم بعید میدانم کسی راضی شود این چنین در بارهی زن در شاهنامه بنویسد که زنده یاد ندوشن نوشته است: «شاهنامه کتابی است که زن در سراسر آن حضور دارد؛ برعکس ایلیاد هومر که در آن سیمای زن، پریده رنگ و کم اهمیت است. زن در ایلیاد، آتش فاجعه را برمیافروزد و خود کنار مینشیند. این گونه است که زیبایی شوم و تباه کننده هلن، موجد جنگ است.
در دوران پهلوانی شاهنامه، حضور زن لطف و گرمی و نازکی و رنگارنگی به ماجراها میبخشد. این زنهایند که به داستانهای شاهنامه آب و رنگ بخشیدهاند. اگر تهمینه نبود مرگ سهراب آن قدر موثر و غمانگیز جلوه نمیکرد؛ همینگونه است مرگ فرود اگر جریره نبود؛ و مرگ سیاوش اگر فرنگیس نبود؛ و مرگ اسفندیار اگر کتایون نبود؛ و مرگ رستم و تراژدی زال، اگر رودابه نبود.
سیمای تراژیک زن در شاهنامه به نجیبترین و پاکیزهترین نحو؛ یعنی به عنوان مادر و همسر جلوه میکند، نه به عنوان معشوقه. در تمام داستانهای شاهنامه حضور زن را میبینیم. در تمام دوران پهلوانی، از سودابه که بگذریم، [چرا از سودابه گذشتی؟! ] یک زن پتیاره دیده نمیشود. اکثر زنان شاهنامه نمونه بارز زنِ تمام عیارند که در عین برخورداری از فرزانگی و بزرگ منشی، از جوهر زنانگی و زیبایی نیز به نحو سرشار بهره مندند.( اسلامی ندوشن، آواها و ایماها).
سینا جهاندیده
@tabarshenasi_ketab