کد خبر: ۳۱۸۱۳
تاریخ انتشار: ۰۳ شهريور ۱۴۰۱ - ۱۳:۲۸-25 August 2022
ظاهراً از گذشته‌های دور قصّه‌هایی از مکر زنان روایت می‌شده و مردم تا قرن‌ها از بزرگ و کوچک، پادشاه و گدا، خاص و عام به گفتن و شنفتن این داستان‌ها علاقه داشته‌اند.
قصهٔ حیله‌گری‌ زنان در کنار داستان‌های هزارویک‌شب و سندبادنامه و... در خانه‌ها و مجالس شبانه و دربار شاهان نقل می‌شده تا شب‌های تاری طولانی را کوتاه کند و به روز بدوزد.
 
«به گفتهٔ جاحظ، حجاج بن یوسف (وفات: ۹۵ ق) برای آنکه شب را به آسودگی سر کند، پیش از خفتن می‌گوید ندیمانش حکایت‌هایی از مکر زنان را برای او بازگو کنند»(مقدمه ص۲۳)

یکی از کتاب‌هایی که از دیرباز خوانده می‌شده، داستان حیله‌های زنی بوده به نام «دَلّه»، «دلیله» یا «دلّاله». دلّه زنی بوده با هوشی و ذکاوتی ابلیسی. فریبکاری همه‌فن‌حریف و خلّاق که هم کلاه از صغیروکبیر برمی‌داشته، هم بر سر صغیروکبیر کلاه می‌گذاشته! کتاب خواندنی «قصهٔ دلیلهٔ محتاله» به تصحیح و تحقیق مهران افشاری و به همّت انتشارات دکتر محمود افشار، در سال ۱۳۹۹ منتشر شده است. خطوطی از آن را بخوانیم:

«یک روز دلّه از خانه بیرون آمد از بهر صیدی که ناگاه صرّاف، دلّه را دید. بشناخت و درجَست و او را بگرفت... گازُر و خربنده دررسیدند. با صرّاف متّفق شدند و هرچند که دلّه جَزَع می‌کرد گوش نمی‌کردند تا او را به در خانهٔ خلیفه آوردند.
خلیفه در خواب بود. [حاجب] گفت: یک ساعت صبر کنید!
گازُر و صرّاف و خربنده بر در خانهٔ خليفه نشستند، دلّه را در دالان حرم بداشتند.
دلّه آهسته‌آهسته خود را به دالان حرم رسانید و شروع در قرآن خواندن کرد و چنان قرآن می‌خواند که زبیده‌خاتون - که زن خلیفه بود - کنیز را فرستاد که ببیند کیست که قرآن می‌خواند.
کنیزک بیامد و دلّه را پیش زبیده آورد.
زبیده عورتی را دید که سفید پوشیده. زبیده گفت که ای عورت! تو کیستی؟
دلّه گفت: به قربان سرت گردم. تو مرا نمی‌شناسی؟! منم ننه‌حاجيه، لَلِهٔ تو. چهار سال است که جاروب‌کش کعبه بودم. من تورا در کودکی بزرگ کردم. پنج سال تورا بر دوش کشیدم. چند روز است که آمده‌ام و امروز از بینوائی آمده‌ام به پیش شما، مرا دستگیری کنید.
زبیده گفت: ای ننه! چه چیز می‌خواهی؟
دلّه گفت: جانم فدای شما. مرا طمعی نیست. من توبه کرده‌ام که دیگر از خانوادهٔ پادشاهان نان نخورم. اما من سه غلام دارم که آنها را از کودکی بزرگ کرده‌ام و همه را به هنرمندان داده‌ام و هنر آموخته‌اند. می‌خواهم که از برای من آنها را به خلیفه بفروشی. یکی صرّاف و یکی گازُر و یکی خربنده. می‌خواهم که ایشان را به خلیفه بفروشم و بهای ایشان مرا بس است تا عمر من است... شخصی بفرست تا ببیند. من ایشان را از کوچکی بزرگ کرده‌ام، اگر بدانند که من ایشان را می‌فروشم، گریه و زاری خواهند کرد و من دیگر تاب نخواهم آورد. چنان کنید که ندانند که من ایشان را می‌فروشم...
پس خلیفه هر سه را به مبلغ سی تومان زر تبریزی خرید و زبیده خاتون نیز خلعتی و جامه‌ای بر او افزود.
دلّه گفت: ای جان مادر! زمانی چادر خود را به من ده تا ایشان مرا نشناسند و کنیز خود را همراه من کن تا چادر تورا بیاورد! زبیدہ خاتون چادر و موزه خود را به دلّه داد و کنیز خود را همراه دلّه کرد تا از آنجا بیرون آمد و گازُر و صرّاف و خربنده را گمان بود که این زن یکی از خواتین و سلاطین است.
دلّه در راه با کنیز گفت که شوهر داری؟
کنیز گفت‌: من هنوز دخترم.
دله گفت: حیف نباشد؟ بیا من تو را به شوهر دهم.
کنیز بی‌عقل گفت: اختیار با توست.
دلّه کنیز را برداشت و با کاروانسرای سوداگران آمد. کنیز را گوشه‌ای بنشانید و خود به در حُجرهٔ سوداگری رفت. قضا را جوانی سوداگر حاضر بود. دلّه گفت ای خواجه! مرا کنیزی هست صاحب‌جمال. می‌خواهم او را به کسی بفروشم که او را به عقد خود درآورد. خواجه چون نظر بر کنیز انداخت، طرفه نازنینی را دید. گفت: منّت دارم.
دلّه گفت: ده تومان می‌باید.
خواجه زر تسلیم کرد. دلّه از آنجا بیرون آمد و راه خانه در پیش گرفت»(ص۸۵ تا ۸۸)

تاریخ قصّهٔ پادشاهان و سردمداران است و قصّه‌ها تاریخِ مردم عادی و زیردستان. در داستان‌هاست که با حال‌وروز، عادات و آداب مردمان گذشته آشنا می‌شویم و نهفته از نهان زندگی‌شان بیرون می‌آوریم. داستان‌های کهن گنج‌هایی گرانبها هستند برای شناخت فرهنگ عامه در دوردست‌های زمان. «قصهٔ دلیلهٔ محتاله» هم منبعی ارزشمند است برای دانستن مردم در سده‌های بعید.



عاطفه طیّه
کانال بیاض
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
به روایت مذهبی ها
نظرسنجی
با اصلاحات بنیادین سیاسی موافقید؟
بله
خیر
آخرین اخبار
چشم انداز
پربازدیدترین
خبری-تحلیلی
پنجره
اخلاق و عرفان
سیره علی بن ابیطالب(ع)
سیره رسول الله(ص)
تاریخ صدر اسلام
تاریخ معاصر
زمین
سلامت و تغذیه
نماز و احکام
کتاب و ادبیات
نظامی
کمپر و ون لایف
شیطان و گناهان
روشنفکری دینی
مرگ
آخرالزمان