مسعود معاضد از دولتمردان و رجال سیاسی برجستۀ ایران در دوران معاصر، و از دیپلماتهای شاخص و نامدار ایرانی در اواخر عصر قاجاریه و اوایل عهد پهلوی بشمار میرفت و از جمله برای سالها: مدیرکل وزارت امور خارجه؛ سفیرکبیر ایران در پاکستان؛ و نیز سفیرکبیر ایران در جمهوری مصر بود
وی در ضمن نویسندهای توانا و مورخی نکتهسنج بود و از او آثار قلمی چند در نشریات قدیم باقی مانده است.
زندگینامه
مسعود معاضد که بعدها لقب معاضدالدوله یافت، در سال 1269 خورشیدی در شهر #تهران دیده به جهان گشود. تحصیلات مقدماتی خود را در زادگاهش تهران آغاز نمود و پس از تأسیس #مدرسه_آلیانس در تهران و در زمرۀ نخستین گروه از محصلان ایرانی این مدرسه، برای تکمیل تحصیلات خود در رشتۀ علوم سیاسى وارد این مدرسه شد.
توضیح این که مدرسه آلیانس تهران، نخستین مدرسه از مجموعه مدارس "سازمان اتحاد جهانی آلیانس" در ایران بود که در سال 1900 میلادی [برابر با 1278 خورشیدی] در تهران تأسیس شد. این مدرسه که اولین مدرسه به سبک غربی در ایران بشمار میآمد، همچون سایر مدارس آلیانس در دیگر شهرهای مهم ایران و جهان (کشورهایی همچون آمریکا، استرالیا، روسیه، بلژیک، ایتالیا، مصر، ترکیه و...)، توسط دو مؤسسۀ "آلیانس فرانسه" و "انجمن آلیانس جهانی اسرائیلی" (یهودیان) در ایران ایجاد شده بودند و تأسیس آنها در تهران و دیگر شهرهای مهم ایران (همچون شیراز و اصفهان و...) متعاقب سفر ناصرالدین شاه قاجار به اروپا و دیدار او با نمایندۀ سازمان اتحاد جهانی آلیانس، و بدست توانای صدراعظم نامی ایران، میرزا حسینخان سپهسالار کلید خورده بود.
امّا مسعود معاضد پس از فراغت از تحصیل، به ادارۀ معارف پیوست و چندى در شیراز و مدتى در قزوین به تدریس اشتغال یافت.
وی سپس و در سال 1292 وارد وزارت امور خارجه شد و در این وزارتخانه و بعنوان نخستین سمت، "منشىگرى دوم محکمه تجارت" به وی واگذار گردید.
مسعود معاضد که فردی مطلع و کاردان و درستکار و مبادی آداب بود و بر زبان فرانسوی تسلط کامل داشت، اندکی بعد بعنوان منشى اول ادارۀ تشریفات وزارت امور خارجه منصوب گردید و از آن پس و متعاقب اعطای لقب "معاضدالمُلک" به وی (ظاهراً از سوی احمدشاه قاجار)، پیشرفت خود را در پستهای سازمانی وزارت خارجه بسرعت آغاز نمود، و حتی افول ستارۀ سلطنت قاجاریه و رسیدن تاج و تخت هزاران سالۀ ایران به رضاشاه و سلسلۀ پهلوی، در روند پیشرفت سازمانی او، خللی ایجاد نکرد.
بنا بنوشتۀ منابع موجود، مشاغل مسعود معاضد (معاضدالدوله) در وزارت امور خارجه بترتیب عبارت بودند از:
«کارگزار تربت حیدریه؛ کارگزار و سرحددار سیستان؛ کنسول طرابوزان؛ معاون اداره جامعه ملل؛ کنسول ایروان؛ کنسول وان؛ کنسول نخجوان؛ کفیل ادارۀ سجلّات؛ کفیل ادارۀ ممالک شرقى؛ ریاست ادارۀ دوم سیاسى؛ ژنرال کنسول هرات [مسعود معاضد از فروردین ماه ۱۳۱۵ تا آذر ماه ۱۳۱۶ خورشیدی به مدت یک سال و اندی، سرکنسول قونسولگری ایران در ایالت (استان) هرات در افغانستان بود]؛ رئیس ادارۀ امور کنسولى؛ رایزن سفارت ایران در آنکارا [کذا، و صحیح شاید: رئیس ادارۀ امور کنسولى و رایزن سفارت ایران در آنکارا]؛ مدیر کل وزارت امور خارجه؛ وزیر مختار ایران در سوریه و لبنان؛ مجددا مدیر کل وزارت امور خارجه؛ و سپس: سفیرکبیر ایران در پاکستان؛ و سفیرکبیر ایران در جمهوری مصر»
مسعود معاضد در هریک از مناصب خود سرمنشاء خدمات و افتخارات متعددی برای ایران و ایرانیان بود، و از جمله چنانکه در ادامۀ همین مقاله و بعنوان نمونه [برای شرح اسناد ضمیمه] خواهم آورد، در دوران مدیرکلی خود در وزارت امورخارجه، و در مورّخۀ مهرماه سال 1321 خورشیدی، در راستای ساماندهی زنان مهاجر لهستانی (که متعاقب رویدادهای جنگ جهانی دوم و پس از اشغال لهستان توسط آلمانها، به تعداد زیاد به ایران مهاجرت کرده بودند)، ترتیباتی را برای ازدواج این زنان با اتباع شاهنشاهی ایران اتخاذ نمود؛ یا در دوران سفارت کبرای خود در مصر در حدود سال 1324 خورشیدی (که آخرین مأموریت خارج از کشور او محسوب میشد)، از راز سر بمُهر مدال زرّین نصب شده بر جنازۀ مومیایی شده رضاشاه پهلوی که بهطرز اسرارآمیزی از روی پیکر رضاشاه (یونیفرم او) بهسرقت رفته بود، آگاه شد و این راز را برای ثبت در تاریخ ایران آشکار ساخت.
لازم به اشاره است که مسعود معاضد نزد مردمان و دولتمردان مصر نیز، شخصیتی محبوب، دیپلماتی کاردان، و خدمتگزاری لایق و صادق بشمار میرفت و در همین راستا مدتی پس از پایان مأموریت او بعنوان سفیر کبیر ایران در قاهره، و در خردادماه سال 1335 خورشیدی، "نشان درجه اول جمهوری مصر" و حمایل مربوط به آن، از سوی دولت این کشور به وی اعطا گردید [رجوع به ادامۀ همین مقاله، شرح عکس روزنامۀ اطلاعات]
مسعود معاضد پس از پایان دوران مأموریت خود در قاهره، به ایران بازگشت و برای مدتى عضویت شوراى عالى وزارت امور خارجه را عهدهدار گردید.
معاضد در سال 1343 خورشیدی و پس از چهل سال خدمت افتخارآمیز در وزارت امور خارجه بازنشسته شد و در سالهای بعد، فعالیت قلمی یا نویسندگی خویش را که از سالهای جوانیش و دوران خدمت در وزارت خارجه آغاز کرده بود، پی گرفت. [در ادامه نمونهای از نوشتههای او در مطبوعات و جراید ایران که در دوران سفارت کبرای او در پاکستان انجام گرفته است را ارائه خواهم نمود]
مسعود معاضد سرانجام در سال 1348 خورشیدی در شهر تهران دیده از جهان فروبست و در آرامگاه ظهیرالدوله این شهر، به خاک سپرده شد. بر سنگ مزار ساده و کهنه و رنگ و رو رفتۀ او واقع در قطعه A، ردیف 15، شماره 3 این آرامگاه، تنها مندرجات ذیل به چشم میخورد:
«مسعود معاضد معاضدالدوله وفات 1348»
دربارۀ او
عموم مورخین تاریخ معاصر از زندهیاد مسعود معاضد به نیکی یاد کردهاند و مراتب والای دانش و فضل و کاردانی او را ستوده اند.
از جمله زندهیاد دکتر باقر عاقلی [که بطور معمول در آثار خویش نسبت به بسیاری از رجال عصر قاجار و دورۀ پهلوی نظر مساعدی ندارد]، دربارۀ مسعود معاضد می نویسد:
«مسعود معاضد از نیکان روزگار بود، و به درستکارى و دقت در کارها مشهور بود» [نقل از کتاب: شرح حال رجال سیاسی و نظامی معاصر ایران؛ جلد سوم؛ ذیل معاضد، مسعود]
افشای راز سرقت مدال زرّین جسد مومیایی شدۀ رضاشاه
دوران سفارت کبرای مسعود معاضد در مصر، که با اواخر سلطنت رضاشاه و اوایل سلطنت محمّدرضاشاه پهلوی مصادف است، یکی از پرماجراترین دورانهای تاریخ معاصر ایران میباشد، و با توجه به ماجراهایی همچون ماجرای ازدواج شاهزاده خانم مصری فوزیه با ولیعهد ایران و سپس جدایی و طلاق این بانو از وی در دوران پادشاهی او؛ ماجرای ازدواج شاهدخت اشرف پهلوی با زندهیاد #احمد_شفیق [اهل مصر، آرمیده در آرامگاه ظهیرالدوله]؛ ماجرای انتقال پیکر رضاشاه از مصر به ایران [که در انجام آن برخی دیگر از آرمیدگان در آرامگاه ظهیرالدوله همچون زندهیادان: تیمسار سپهبد #مرتضی_یزدانپناه؛ تیمسار سرتیپ #غلامحسین_افخمی (از خاندان معظم افخم ابراهیمی)؛ #عباس_فروهر (دوام الدوله، نوۀ #علیخان_ظهیرالدوله)، و... نقش کلیدی داشتند]؛ و مقدمات و عواقب هریک از این ماجراها، فصلی شاخص و جنجالی از کتاب روابط ایران و مصر بشمار میرود.
امّا یکی از جالبترین و ناگفته ترین این ماجراها، ماجرای مربوط به نشان یا مدال زرّینی است که بهطرزی اسرارآمیز از جنازۀ مومیایی شده رضاشاه بهسرقت رفته بود و راز ِ مگویِ این سرقت، در دوران سفارت مسعود معاضد در مصر آشکار شد. نویسندۀ بزرگ و برجستۀ معاصر جناب آقای احمد احرار، این ماجرا را از قول زندهیاد مسعود معاضد، و بصورت خاطرهای از زمان سفارت وی در قاهره، چنین نقل کرده است:
«رضاشاه در تبعید چشم از جهان فرو بست. تبعیدگاه او، مانند ناپلئون، یکی از جزایر قاره سیاه بود. ابتدا به جزیره موریس و سپس به ژوهانسبورگ رفت و همانجا درگذشت (چهارم مرداد ۱۳۲۳).
اشیاء خصوصی پادشاه ایران در این زمان عبارت بود از: رخت و لباس، قوطی سیگار و ساعت و چند سکه طلا، مشتی از خاک ایران و مدالها و نشانهای نظامی.
جنازه در ژوهانسبورگ مومیائی شد. از آنجا به قاهره انتقال یافت و شش سال بعد، باز هم مشابه سرنوشت ناپلئون، با تشریفات رسمی به وطن بازگردانده شد. مدفن رضاشاه در وطنش، بنایی بود شبیه مدفن ناپلئون در "انوالید" پاریس.
مانند "انوالید"، در آنجا هم کنار مقبره یک موزه نظامی ترتیب یافته بود و اشیاء شخصی پادشاه فقید در آن موزه جای داشت. اما در حالی که انوالید بهجای خود باقی است، امروزه نه از جنازۀ رضاشاه اثری است و نه از مقبره و آن اشیاء خبری:
"تو گویی که بهرام هرگز نبود".
[توجه شود که مقالۀ احرار مربوط به سالها قبل از کشف اتفاقی بقایای جنازۀ مومیایی شدۀ رضاشاه در شهرری بسال 1398 خورشیدی است که گرچه توسط مأموران حکومت اسلامی فوراً نابود یا مجدداً و البته این بار در مکانی نامعلوم بخاک سپرده شد، امّا به هرحال اثری شاخص از این جنازه است و ناقض فرمایش زندهیاد احرار بشمار میرود (افزودۀ مؤلف (مجید ملکمحمد)]
حال که از این مقوله سخن رفت بشنوید داستان غریبی را که نگارنده از زبان شادروان مسعود معاضد شنیدهام:
زمانی که ژنرال نجیب کودتا کرد و ملک فاروق را از تخت سلطنت بهزیر کشید، معاضد سفیر ایران در مصر بود. او میگفت اندکی بعد از کودتا و استقرار دولت جدید، از من به کاخ عابدین دعوت شد. دیدار اقامتگاه شخصی ملکفاروق در کاخ عابدین مرا بهتزده کرد خصوصاً اشیائی که یادگار هوسرانیهای پادشاه مخلوع و برخی عادات عجیب و غیر عادی او بود. ما البته شنیده بودیم و کم و بیش میدانستیم که فاروق به بیماری دستبرد زدن مبتلاست و اشراف مصر چون از این قضیه اطلاع دارند وقتی پادشاه را به شام یا ناهار دعوت میکنند بهجای قاشق و چنگال طلا، برای او قاشق و چنگال مطلاّ میگذارند.
اما آن روز مرا خواسته بودند تا از سرنوشت نشان و مدالی که بهطرز اسرارآمیز از جنازۀ مومیایی شده رضاشاه بهسرقت رفته و اقدامات سفارت برای بازیافتن آنها بیثمر مانده بود، آگاهم کنند.
رئیس تشریفات کاخ ریاست جمهوری گفت اینها را در کلکسیون خصوصی فاروق پیدا کردیم و چون به پادشاه و دولت ایران تعلق دارد لازم دانستیم در اختیار شما بگذاریم تا به تهران انتقال یابد…» [نقل از مقالۀ احمد احرار با عنوان: "رضاشاه و مایکل جکسون" مندرج در وبسایت خواندنیها]
اعطای نشان درجه اول جمهوری مصر به مسعود معاضد
ضمن تورّق نشریات و جراید قدیمی ایران، بارها به نام مسعود معاضد و اقدامات و افتخارات او برمیخوریم، که از آن جمله و بعنوان نمونه میتوان به خبر مندرج در روزنامۀ اطلاعات مورخۀ شنبه 12 خرداد ماه 1335 اشاره نمود که به ضمیمۀ یک عکس از زندهیاد مسعود معاضد در کنار آقای محمود یسری القرمان، سفیر کبیر وقت مصر، و ذیل عنوان: "نشان درجه اول جمهوری مصر به سفیرکبیر سابق ایران در قاهره اهدا شد"، انتشار یافته است:
«صبح چهارشنبه طیّ مراسمی که در سفارت کبرای مصر برپا شد، نشان درجه اول جمهوری مصر به آقای مسعود معاضد، سفیرکبیر سابق ایران در مصر اعطا گردید. در این مراسم آقای مشفق کاظمی معاون وزارت خارجه، اعضای شورای عالی سیاسی، کفیل و معاون ادارۀ کلّ تشریفات وزارت امور خارجه و اعضای سفارت کبرای مصر حضور داشتند. ابتدا آقای محمود یسری القرمان، سفیر کبیر مصر، نطقی درباره روابط دوستانه و تاریخی مصر و ایران ایراد نمود و ضمناً در اطراف شخصیت آقای مسعود معاضد سفیر کبیر سابق ایران در مصر و اقدامات ایشان در زمینه تحکیم و تشیید مناسبات دوستانه دو کشور سخن گفت و بعد نشان درجه اول جمهوری مصر را به سینه وی نصب کرد و حمایل آن را به گردن آقای معاضد انداخت. آقای مسعود معاضد در جواب، ضمن تشکر از اقدام دولتِ مصر، نسبت به تشیید مناسبات دو کشور و موفقیت آقای سفیر کبیر مصر در مأموریت ایران اظهار امیدواری نمود....»
نمونه ای از آثار قلمی مسعود معاضد
چنان که نوشتم مسعود معاضد علیرغم اشتغال به مشاغل سیاسی خویش، از دوران جوانی به نویسندگی نیز دلبستگی و اشتیاق داشت و با توجه به تسلط خود بر فرانسه و برخی دیگر از زبانهای خارجی، در نشریات ایران و برخی کشورهای دیگر، مقالاتی مینوشت و منتشر میکرد.
نمونه ای از نوشته های مسعود معاضد مقاله ارزندۀ "نغمه اقبال" است که ظاهراً وی آن را در دوران خدمت خود بعنوان سفیر کبیر ایران در پاکستان قلمی کرده و نشریۀ وزین "آموزش و پرورش" (تعلیم و تربیت)، در شمارۀ 34 خود، آن را به زبان فارسی بازنشر کرده است.
در مقدمۀ این مقاله به قلم سردبیر نشریۀ مذکور میخوانیم:
«جناب آقای مسعود معاضد سفیرکبیر ایران در پاکستان بمناسبت رور اقبال شاعر شهیر پاکستانی در روزنامه سیویل اندمیلتری گازت Civil and military Gazette مقالتی نگاشتهاند که از نظر اهمیتی که دارد، چاپ میشود»
و سپس متن نوشتۀ زندهیاد معاضد، که فراز نخستین آن را برای آشنایی با نمونهای از فضل و دانش او و آثار قلمیاش، و بعنوان حسن ختام این مقال، عیناً نقل میکنم:
«سالهاست که در ایران آوازۀ شهرت اقبال افتاده است و کم وبیش هریک از اهل ادب و تحقیق، اطلاعی از او و شعر او دارند. اینجانب [=مسعود خان معاضد] هم، وقتی در ایران بودم این آوازهها را میشنیدم ولی اطلاعم از اقبال در عرض دیگران بود و فی المثل اجمالا از اقبال به همان اندازه اطلاع داشتم که از امیر خسرو دهلوی یا امیر حسن دهلوی و یا عرفی شیرازی و یا ابوالفرج رونی و امثالهم اطلاع دارم.
ولی دست زمان و گردش روزگار، بالاخره سعادتی نصیب من کرد و سفر پاکستان اتفاق افتاد. در آغاز ورود میدیدم که مردم مسلمان وطنپرست پاکستان، تجلیل و احترامی از اقبال بجای میآوردند که نظیر آن را باید دربارۀ اولیا و انبیاء جستجو کرد.
از شما چه پنهان فکر میکردم این همه تجلیل و احترام و این اندازه مبالغه چه معنی دارد و چرا مردم پاکستان دربارۀ شاعری تا این درجه غلو میکنند و صغیر و کبیر و عارف و عامی نام او را ورد زبان دارند؟
اما خوشبختانه این استغراب و تعجب، مدّتی بطول نیانجامید و خیلی زود از اشتباه خود بیرون آمدم. چون یکی از دوستان که به این مشکل من واقف شده بود، مجموعه ای از دواوین فارسی علامه اقبال و یکی دو کتاب که دربارۀ او نوشته شده است در اختیار من قرار داد و به من توصیه کرد.
هر چند در آغاز کار ممکن است اشعار اقبال در اثر مختصر اختلاف سبکی که با فارسی معمول و رایج امروزی ایران دارد، خیلی دلنشین نباشد ولی اگر از همان اول به مقصود توجه شود، دیری نمیگذرد که هم گنجینه ای از معانی به روی خواننده گشوده میشود و هم رفتهرفته سبک سخن دلچسب و شیرین میافتد
.
من نیز سخن او را پذیرفتم و باطمینانی که بگفتههای او دارم، مطالعه را بهمان طریق آغاز کردم.
هنوز پانزده روز از مطالعۀ دواوین مزبور نگذشته بود که بی گفتگو، اقبال را بمراتب بالاتر و والاتر از آنچه دوست اولی من میگفت، شناختم و خیلی زود با مسلمانان پاکستان همدل و همصدا شدم و خدا را شکر که امروز من هم مثل ملیونها مردم پاکستان، در حلقۀ سرسپردگان اقبال هستم و میتوانم با آن شاعر عرب هم آواز شوم که:
"و استکبر الاخبار قبل لفائه فلما التقینا صغر الخبرالخیر!"
اکنون در این مقالت میخواهم مختصر ره آوردی که بگنجایش حوصله و دامان، ازین سفر روحانی همراه آوردهام، نثار دوستان سازم تا اگر کسانی یافته شوند که مانند چند ماه پیش از اینِ من، در حجاب شک و وهم ماندهاند، بخود باز آیند و اگر طالب نزهت و تفرج در بُستان معانی و حقایق هستند، دری از فردوس معارف و حکم اقبال برایشان گشاده گردد:
بندۀ پیر مغانم که ز جهلم برهاند
پیر ما هرچه کند عین عنایت باشد.....»
[معاضد، مسعود؛ نغمۀ اقبال؛ مجلۀ آموزش و پرورش (تعلیم و تربیت)؛ شماره 34، صفحه: 20]
صفحه ظهیرالدوله در فیس بوک