از اول وقت چهارشنبه ۲۸ امرداد سال ۱۳۳۲ هوای شهر بیرجند دیگرگونه می نمود.
سیاسیون از حال و هوا دانسته بودند که ورق برگشته است. آگاهان از خانه بیرون نرفته بودند و پای رادیو تهران بودند. بازار باز شده بود. بازاری ها دیدند که شماری از طرفداران حکومت از برابر کاروانسرای صمدی گذشتند و رفتند. ساعتی که گذشت خبر رسید که به تلگرافخانه رفتهاند. هواداران جبهه ملی و حزب ایران که توده ایها هم در میان آنان پنهان بودند، چون هر روز در اطراف کاروانسرای صمدی گرد آمده بودند.
حاج مهدی صمدی، سربیشهای بود. وارد بازار پر جنبوجوش بیرجند شد، خودش را تا جایگاه تاجری بزرگ برکشید و به راستکرداری و درستی نامدار شد. حجرهای در کاروانسرایی در بازار آراسته داشت. کاروانسرا به نام او شده بود.
او سالها پیش بر سر ملکی با نام باغ جعفر در کناره سیوجان با دستگاه امارت قاینات به اختلاف رسیده بود. زان پس مخالف سیاسی علم شد و چون محمد مصدق نخست وزیر شد، دستاویزی شد که صمدی به دیگر مخالفان امارت قاینات و حکومت پهلوی بپیوندد. هم موقعی شد که برادرش با نام قیروانی از او ابراز بیزاری کند.
صمدی با ثروتی که داشت بر راس مخالفان نشست. رهبر جبهه ملی و رییس حزب ایران بیرجند شد. حجره او دیگر تجارتخانه نبود. کانونی سیاسی بود. چاپخانه ای وارد کرد. برادرش، محمدتقی صمدی، پروانه انتشار روزنامه «آزادی قاینات» را گرفت و چاپ و انتشار آن را آغاز کرد. حاج مهدی، راهبر و گرداننده روزنامه بود.
آزادی قاینات، چنان پرطرفدار شد که هر شب شماری از مردم جلو کاروانسرا میماندند تا روز نامه از چاپ درآید و همان جا بنشینند و با اشتیاق بخوانند. آقای قیروانی هم روزنامه ای با نام «حقیقت قاینات» منتشر کرد. در روزنامه اش مینوشت که برادرش را قبول ندارد.
روز ۲۸ امرداد، هواداران جبهه ملی و حزب ایران در بازار و کاروانسرای صمدی جمع بودند که خبر رسید حکومتیها از تلگرافخانه برگشتهاند و اطراف مصلی که دفتر حزب اسلام بود گرد آمدهاند. طرفهای ظهر بلندگوی حزب اسلام شعار «جاوید شاه» پخش می کرد. بلندگوی جبهه ملی هم شعار «زنده باد مصدق» را قطع نمیکرد. حکومتیها به طرف بازار به راه افتادند. بازاریان آزموده ندا دادند که دکان ها را تعطیل کنید و بروید. اما جوانان و سیاسیون در پیرامون کاروانسرای صمدی ماندند و شعار میدادند.
طرفداران حکومت با پشتیبانی ماموران شهربانی، دلیر پیش آمدند. شمار آنان زیاد نبود. اما پیدا بود که ورق برگشته و قدرت به دست آنان افتاده. مخالفان هم به طرف مصلی رفتند. دو طرف به برابر هم رسیدند.
در حدود مصلی یکی از ماموران شهربانی تیری هوایی انداخت. بیشتر مخالفان گریختند. حکومتیها دلیرتر به طرف بازار رفتند. زدوخوردی درگرفت. مخالفان پس نشستند. حکومتیها پیش آمدند تا به برابر کاروانسرای صمدی رسیدند. مقاومت مخالفان درهم شکست. حکومتی ها به کاروانسرا ریختند. قیامتی شد. زدوخوردها تندتر شد. شماری زخم برداشتند.
مهاجمان به حجرههای کاروانسرا ریختند. کس کس را نمیشناخت. حجرهها غارت شد. جلوتر از همه چاپخانه و حجره صمدی غارت شد و دقایقی بعد آتش به چاپخانه افتاد. تا چاپخانه سراسر آتش بگیرد، هر کس هر چه را توانست برداشت و برد. ساعتی برنیامده بود که شعلههای آتش حجره صمدی و چاپخانه را در کام خود فرو برد. حکومتی ها از کاروانسرا بیرون ریختند. هلهله برآمد. مرکز مخالفان بیرجند فروپاشیده بود.
زان پس مخالفان پنهان شدند. حاج مهدی صمدی هم پنهان شد. چندی بعد معلوم شد که مورد بخشش امیر اسدالله علم قرار گرفته و به تهران رفته است. او را دیده بودند که در خیابان بوذرجمهری حجره ای دارد. چندگاهی در تهران روزنامه ««اتحاد قاینات» را منتشر کرد. گویا باوری به اتحاد پیدا کرده بود؛ باوری دیررسیده، چون نوشدارو!
سرنوشت بقیه مخالفان هم مبهم بود. شهربانی شماری را دستگیر کرد و برای محاکمه به مشهد فرستاد. یکی دو تن چون ح. ص. حتم داشتند که اعدام میشوند. اما بلندنظری امیراسدالله علم در کار آمد. به مقامات در مشهد سپرد که مبادا با کسی از بیرجندیها بدرفتاری شود یا حکمی سنگین برای آنان بریده شود. همگی آزاد شدند.
حاج مهدی صمدی تا پایان عمر در تهران ماند. سال ۱۳۵۸ انقلابیون بیرجندی برادرزاده او را به شهرداری بیرجند برگماردند. او در نخستین دوره انتخابات مجلس انقلاب هم از بیرجند نامزد شد و آن زمان بود که آوایی از حاج مهدی صمدی به گوش رسید. او از پس ۲۵ سال خاموشی اطلاعیهای نوشت و بیرجندیها را فراخواند تا به برادرزادهاش رای دهند. اما زمانه از لونی دیگر شده بود. کسی صدای صمدی را نشنید. انقلاب، آدمهای خودش را طلب میکرد.
محمود فاضلی بیرجندی
کانال دژنپشت