آبان ۹۸ تصمیم به مهاجرت گرفتم. با رزومه درست کردن شروع کردم و مطمئن بودم که برای مصاحبه خارجی اصلا آمادگی ندارم.
زبانم بد نبود ولی هیچوقت تو شرایط جدی حرف نزده بودم، فنی هم الگوریتم و دیتااستراکچر چیزی چندان یادم نبود چون سالها قبل تو دانشگاه خونده بودم./تصمیم گرفتم اپلای نکنم و اول کمی آماده شم چون اعتماد بنفسشو نداشتم. هرروز زمان میگذشت، نمیرسیدم چیزی بخونم، اوضاع مملکت هم بهم ریخته بود و داستان هواپیما پیش اومد، هم روانم له بود، هم هرروز خودمو سرزنش میکردم که «یه تصمیم گرفتی و هیچکاری براش نمیکنی».
بعد فهمیدم من بدون ددلاین نمیتونم کاریرو انجام بدم. فکر کردم اپلای کردن (حتی اگر ریجکت شم) بهتر از هیچکاری نکردنه. شروع کردم، دوتا مصاحبه گرفتم که توش خوب نبودم اما تو مسیر بودم و یاد میگرفتم قدم برمیداشتم و احساس بهتری داشتم. همه چی داشت خوب پیش میرفت که کرونا شد.تقریبا همهی شرکتهای هلند و آلمان پوزیشنهاشون رو فریز کردند و تمرکز رو گذاشتن رو تعدیل نکردن نیروهای فعلیشون.
کرونای کشاومده و فشار و استرس و پایان مبهمش یه طرف، این متهی هرروزه رو مغز من که حس میکردم از زندگیم موندم همونطرف!بعد ۶ماه دوباره شروع کردم، یک شرکت از دوبلین بهم مسیج داد، با نیت «صرفا برم مصاحبه» شروع کردم. بعد از ۶مرحله مصاحبه بهم یه آفر خوب دادند! مپ رو باز کردم ببینم دوبلین اصلا کجای اروپاس (جغرافیا ۱۰ از ۱۰۰). خوشحال بودم، چون شرکت خوبی بود و بعدش دیدم برای تک کشور خوبی هم هست.
بهم گفتن تا وقتی ویزات اوکی شه باهامون ریموت شروع کن، برای پرداخت هم باتوجه به شرایط ایران باهم دیل کردیم که شدنی باشه. موافق بودم. از اسنپفود خدافظی کردم، کارم رو ریموت شروع کردم. ورک پرمیتم بعد از سه هفته اومد و پروسهی ویزا فرمالیته بود. فرداش اچآر گفت باید باهم حرف بزنیم.بهم گفت که تیم لیگال بررسی کرده (تازه!) و چون شرکت آمریکاییه وجود من برای شرکت هایریسکه و سرتیفیکتهای موردنیاز برای کار با کسی از کشورای تو لیست تحریم رو ندارن. خیلی حرف زده شد که حال ندارم بنویسم، ولی خلاصهش اینه که بوم، همه چیز تو چندساعت ترکید. و من زورم به هیچی نمیرسید.
دوتا راه داشتم: فقط اپلای رو ادامه بدم، یا مثل قبل برگردم ایران سرکار و کنارش اپلای کنم. اگه برنمیگشتم سرکار ریسک تموم شدن پولام خیلی نزدیک بود! همون پساندازی که برای دوبلین داشتم. اما ذهنم دیگه ایران زندگی نمیکرد، نمیخواستم برگردم سرکار. ریسک کردم.اعتماد بنفسم خیلی بیشتر بود. احساس میکردم خیلی نزدیکم بهش، یه بار تونستم پس بازم میتونم. سه روز پشت سرهم رفتم کافه و تقریبا هرچی که میشد تو لینکداین و گلسدور اپلای کردم. وسواس شرکت بزرگ رو گذاشتم کنار و هرچی میشد زدم.
فرداش سه تا مصاحبه گرفتم.تو مصاحبهها خیلی راحت بودم، تو مسیر اون سه تا چهارتا مصاحبه دیگههم گرفتم. درطول روز یا داشتم پروژه تست میزدم یا مصاحبه میکردم. اپلای شده بود کار تمام وقت من. یک ماه و نیک بعدش از هلند آفر گرفتم و مصاحبه آخر یه شرکت سوئدی بودم که کنسلش کردم.
کمتر از چهارماه بعد داستان دوبلین من آمستردام بودم، و راستش خیلی بهم چسبید. چون بعد اون روز که اون شرکت مثل جاسوسا باهام رفتار کرد، یک ساعتی گریه کردم، دوروز با رفیقام وقت گذروندم و تصمیم گرفتم دوباره شروع کردم. وقت تلف نکردم و نقطه به یاد موندنی از من برای خودم بود.
اینجا بعد از سه چهارماه زندگیم اومد زمین، از شرکت (چون استارتاپ بود) خیلی راضی نبودم. کار عوض کردن وقتی ایران نیستی اگه بخوای مثل آب خوردنه. چون عامل بیرونیای مثل لوکیشن لگد نمیزنه.
منم بعد ۹ ماه شرکتم رو عوض کردم به جایی که بزرگتره، ساختار داره و بعد از ۶ماه ازش راضیم.خلاصه که تو این مسیر(یا هرمسیری) عین بازی ممکنه دست آدم خوب با بد بیاد. ممکنه یه جایی دستتون خیلی بد بیاد. ولی زندگی همینه دیگه، کی گفته همیشه همه چی خوب پیش میره. Dream on. مهم همینه.
Arefe