در روزهای منتهی به سالگشت کودتای انگلیسی - آمریکایی ۲۸ مرداد، اینکه بتوانیم عواطف و احساسات یک ایرانی بعدها شهیر که آن روزها در هیئت زنی جوان دانشجوی دانشگاه استنفرد آمریکا بوده است را نسبت به نهضت ملی و رهبری آن مرور کنیم، حقیقتا جالب توجه است بویژه اینکه آن زن سیمین دانشور بوده باشد.
نامههای سیمین و جلال علاوه بر همهی جذابیتهایی که دارند، از زاویهی توجهی که طرفین در نامههای خصوصیشان به نهضت ملی نشان می دهند، نه تنها بسیار حائز اهمیتاند، بلکه منحصر بفرد هم هستند، بخصوص انعکاس این مسئله در نامه های سیمین که توام با گزارشاتی از فضای جامعه ی آمریکا نسبت به تحولات ایران است.
یکی از محورهای مهم و جالب در نامه های سیمین، نگرانی او از انتخاب آیزنهاور است. او نگرانی خود از انتخاب آیزنهاور را در نامه ی مورخ ۳ آبان ۱۳۳۱ [۲۵ اکتبر ۱۹۵۲] ابراز می دارد و می نویسد "....اینجا همانطور که نوشته بودی، همه سرگرم انتخابات اند. بازار آش و پلو رواج است. چندی پیش عید تولد آیزنهاور در دهکده بود و وای بر ما اگر او ببرد."
پس از شرح جالبی از مبارزات انتخاباتی، سیمین این نامه را با این عبارات به پایان می رساند: "...عزیزم هیچ می دانی خوابی که تو دیده ای، تقریبا عینش را من دیده ام؟ دعا کن استیونسن ببرد. معقول و با سواد و انسانی تر از آن قزاق است - سیمین تو."
با انتخاب آیزنهاور، سیمین نگرانی خود را تکرار می کند: "...اما از انتخابات، لابد شنیده ای که آیزنهاور برد و وای بر ما.... میدانی، رای ایالات مهم است. یعنی از چند ایالت بردن مهم است و آیزنهاور، هم عده رای هایش و هم عده ایالاتی که به او رای داده بودند بیشتر بود. بعد سخنرانی کرد و تلگراف های تبریک را خواند که ترومن و استیونسن به او تلگراف کرده بودند و زنش و عروسش هم همه جا با او بودند. در سخنرانی اش گفت که اولین مسئلهای را که حل خواهد کرد، مسئله کره خواهد بود. از ایران حرفی نزد اما ایرانیهای اینجا عقیده دارند که این سکوت برای ما گران تمام میشود و بدبین ها عقیده دارند که این قزاق شلاقی عمل می کند." [۱۵آبان ۱۳۳۱ - ۶ نوامبر ۱۹۵۲]
درست چهار روز بعد و در انتهای نامه ی دیگری، سیمین گفتگوی خود با یک استاد تاریخ را به جلال گزارش می کند که واقعا حاوی نکات جالب و حیرت انگیزی ست. توجه کنید که این گفتگو در آبان ۱۳۳۱ صورت گرفته است:
"... اما حرفهای یکشنبه شب استاد تاریخ مرا به فکر انداخت. پیشبینی وحشتناکی نسبت به مصدق می کرد. می گفت چون تودهایها را آزاد گذاشته، همین توده ای ها او را به خاک سیاه می نشانند. من گفتم مصدق دم از دموکراسی می زند. مجبور است این آزادی را به همه احزاب بدهد وگرنه او مصدق السلطنه و از اشراف است و نمیتواند تودهای باشد. گفت اما انگلیس ها پیر سیاست اند و با آمریکاییها به هر جهت قوم و خویشند. زبان و فرهنگ مان به هم بسیار نزدیک است و حتی ما از آرشیو غنی آن ها راجع به سیاست همه کشورهای زیر استعمار شان و از آن جمله ایران استفاده میکنیم. البته رقابتهایی هم میان پسر عموها هست. البته آمریکا هم قصد دارد جای خالی امپراتوری از دست رفته آنها را بگیرد اما مسئله ایران به علت نفت و خلیج برای انگلیس مسئله حیاتی است. میتواند مانوری بدهد و کیشی بدهد و مصدق را به دامن تودهایها بیندازد.(البته او میگفت کمونیست های وابسته به شوروی نه تودهایها)....به هر جهت انگلیس ها می توانند آیزنهاور را قانع کند که اگر مصدق از صحنه خارج نشود ایران به دامن شوروی خواهد افتاد. من گفتم یعنی می توانند آیزنهاور را گول بزنند؟ او شانه اش را بالا انداخت و گفت متاسفانه هیچ حزب قوی و متشکلی پشتیبان مصدق نیست. گفتم شاه نگذاشته است هیچ وقت یک حزب قوی و متشکل در ایران پا بگیرد. او یک دیکتاتور است - سیمین تو." [۱۹ آبان ۱۳۳۱ - ۱۰ نوامبر ۱۹۵۲]
منبع: نامه های سیمین دانشور و جلال آل احمد / ۱
تدوین و تنظیم: مسعود جعفری جزی
انتشارات نیلوفر
کانال تاریخ تخلیلی
@hamidrezaabedian