پیشتر چندین بار دربارهی چپ زدگی جامعهی ایران خیلی کوتاه نوشته بودم. امروز خبر درگذشت شاعری آمد که همه را متأسف و متأثر کرد، اما میخواهم به رسم وفاداری به منتقد بودن مواضع و کارنامهی سیاسی امیر هوشنگ ابتهاج را به پرسش بگیرم.
برای من و (شاید) بسیاری از همنسلانم تنها عقلانیت، خردمندی و روشنگری اسطوره است و هیچ شخصیت بشری امکان اسطوره شدن را ندارد، از این رو هیچکس را نباید از تیغ تیز نقد به بهانههای مختلف برهانیم.
شاید همین دو نقل قول از ایشان برای آنکه بدانیم طرفدار کدام مواضع بودهاند کفایت کند، اما پیشنهاد میشود خوانندگان کنجکاو و اهل تفکر و تحقیق کمی بیشتر دربارهی فعالیتهای سیاسی ایشان جستجو کنند. ابتهاج در مهرنامهی ۳۱:
«من هرگز عضو حزب توده نبودم اما معنای این حرف این نبود که سوسیالیسم را قبول ندارم و حتی دوستانم در آن حزب را قبول ندارم، من هنوز به سوسیالیسم باور دارم...عضو حزب توده نبودم، اما همیشه سوسیالیست بودم و به تودهایها احترام میگذاشتم و رفیق آنها بودم و با آنها همعقیده بودم....من به سلامت تئوریک سوسیالیسم باور دارم. هنوز باور دارم که هیچ راهی جز سوسیالیسم پیش پای بشر نیست. کمونیسم هم یک آرمان دور است. تا به قول معروف یک انسان طراز نوین ساخته نشود که هر کس به اندازه کارش بخواهد و بهرهمند شود، کمونیسم قابل تحقق نیست.»
وی در جای دیگری میگوید:
«آیا در شوروی هیچ ایراد و اشکالی نبود که در نهایت منجر به فروپاشی شد؟چرا! مثلاً مارکس گفته بود سوسیالیسم فقط با انقلاب جهانی رخ میدهد. لنین گفت ما در روسیه انقلاب کردیم و سوسیالیسم برپا شد! خوب! نمیدانم این اشتباه بود یا درست بود ولی شاید از همین جا بود که با محاصرۀ شوروی این کشور پاشید. اگر انقلاب جهانی شده بود شاید شوروی هم محاصره نمیشد...سقوط را بر شوروی تحمیل کردند. نظام سرمایهداری با تحمیل دو چیز اتحاد شوروی را از هم فرو ریخت: اول، مسابقۀ تسلیحاتی و دوم، محاصره اقتصادی. مسابقۀ تسلیحاتی تمام انرژی جامعه را مکید و محاصره شوروی آن را ورشکسته کرد. اما به یاد داشته باشید که کمونیستها یک کشور دهقانی را تحویل گرفتند و یک کشور صنعتی ساختند که در بسیاری موارد از آمریکا جلوتر یا حداقل برابر بود[!]»
امیر هوشنگ ابتهاج مانند شاملو و بسیاری دیگر از شخصیتهای ادبیات معاصر ایران گرایشات مارکسیستی و سوسیالیستی روشنی داشت، همان تفکراتی که بنیانهای انقلاب ۵۷ را از چند دهه پیش پیریزی کردند، اینکه نتیجهی این انقلاب و آن تفکرات چه بود قضاوتش با نسلهای بعد از انقلاب است. نسلهایی که نتیجهی عملکرد ابتهاجها را چندین دهه تجربه میکنند.
مسألهی چپ زدگی از هر نوع آن در هر عرصهای این است که شاعر، نویسنده، کارگردان و روشنفکران ایرانی از هر نوع آن، به رغم تفاوتهایشان با تودهی مردم، برخوردی عوامانه و سطحی با سیاست و گرایشهای سیاسی دارند. در تاریخ معاصر ایران از همین عزیزان (که شاید خدمتهای زیادی به حوزههای مختلف هنری نیز کرده باشند) کسی را پیدا کنید که مواجههای علمی، واقعبینانه و تحقیقی با تاریخ و سیاست داشته باشد.
آنها عوامانه و بدون تحقیق و تفکر پیرو اندیشهها و ایدئولوژیهایی شدند که سهمی در کیفیت امروز ایران دارند. از این حیث قابل نقد و پرسشند، از این حیث باید پرسید چرا آنها به رغم تمام شعارهایشان «آزادی» برایشان مسألهای فرعی بود؟! که شاملوی ستایشگر آزادی چطور وابسته و مسخ مارکسیسم بود؟!
برخی از ابتهاج به دلیل جدایی از کانون نویسندگان ایران و عدم وفاداری به جنبههای رادیکال ایدههای این کانون خرده میگیرند اما اگر کمی به عقبتر برگردیم خود کانون نویسندگان ایران به رغم تمام کوششهای ارزشمندش برای آزادی و آزادی بیان، از این منظر قابل نقد است که چرا اندیشههای کمونیستی و مارکسیستی هسته اصلی ایدهها و محتوای تولیدات اعضایش را تشکیل میدهد؟! جایگاه میراث اندیشه ورزانه و نقادانهی شخصیتهای ادبی چون صادق هدایت، جمالزاده و بسیاری دیگر در این کانون و فضای ادبیات معاصر ایران کجاست؟!
چپ ما را چنان تسخیر کرده است که در مستقلترین نهاد مدنی (کانون نویسندگان) و شخصیتهای دور و نزدیک به آن (از شاملو تا ابتهاج) تنفسش میکنیم و تمام ایدهها و آرمانها و مبانی فکریاش برایمان بدیهی به نظر میرسد، و تا زمانی که به خودآگاهی نسبی دربارهی نفوذ و گسترش اندیشههای چپگرایانه نرسیم، نمیتوانیم خارج از آن فکر کنیم. به تناسب این انسداد فکری نیز، نمیتوانیم آینده و آرمانی نو و زمینی و واقعبینانه متصور شویم. متوجه نخواهیم بود که اسلامگرایی و مارکسیسم دو روی یک سکهاند. متوجه نخواهیم بود که جنگها و شرایط کنونی جهان تداوم جنگ سرد در فرمت و مختصاتی جدید است.
فرشاد غریب
کانال جامعهشناسی
@IRANSOCIOLOGY