ژاک رانسیر -فیلسوف چپ گرای فرانسوی- کتابهای ریز و درشت بسیاری دارد. لحن و سبک سخن گفتنش نیز خاص و جالب و جدلی است.
عنوان کتاب هایش و حتی بخش بندی کتابهایش نیز خلاقانه است. مثلا همین کتاب «فیلسوف وفقرایش» عناوین شگفت انگیزی دارد. پرسش رانسیر در کل کتاب این است که فلسفه آیا به طبقه فرودست که فقط کاریدی می کند توجه دارد؟ کتاب با افلاطون شروع میشود و با بوردیو و نقد کتاب «تمایز» او به پایان میرسد. رانسیر همان ابتدا به ما میگوید: فلسفه با یک دروغ آغاز شده است. آن دروغ هم این است که برخی از آدمها از طلا ساخته شده اند و برخی از نقره و بقیه هم از آهن و برنز. فیلسوفان، جنسشان از طلاست و جنگ آوران از نقره و پیشه وران ودهقانان هم از آهن.
فقط و فقط فیلسوف- شاهان هستند که خوش جنس هستند و می توانند به حقیقت برسند بقیه هیچ. بقیه باید فقط تابع طبعشان باشند. رانسیر می گوید: «اگر مبدء حرکت نابرابری باشد یقینا درمقصد نیز آن را باز خواهید یافت ».(فیلسوف وفقرایش ،رانسیر ،ترجمه آرام قریب ص ۲۵). دراین نظام سلسله مراتبی دیگر جایی برای زنها وبرده ها وتاس ها وکفاش ها نمیماند. چون که «هرکه ارمغانی جز کارخشن بدنی نداشته باشد بنابه سرشتش محکوم به بردگی است ». (همان ص ۶۴).
رانسیر وقتی حساب افلاطون را میرسد میرود سراغ سارتر وبعدهم بوردیو .سارتر و«ادبیات چیست؟ »و«نقدخرددیالکتیکی »او را هم بی نصیب نمی گذارد. بعد هم «تمایز» بوردیو و سرمایه نمادین او را مشت و مال میدهد از نظر رانسیر بوردیو برای ذوق زیبایی شناسی فرودستان جایگاه چندانی قائل نشده است زیرا «زیبا شناسی مردمی فقدان زیباشناسی است ». (همان ص ۳۲۰).
سرمایه نمادین بوردیو نیز چیزی نیست مگر همان سرمایه اقتصادی دگرسان شده و در پایان رانسیر با این جمله کتابش رابه پایان می رساند: «آیا امکان دارد که سلسله مراتب ارزشها و برابری اختلاط را همزمان اندیشید؟» (همان ص ۳۶۳). برای فهم بهتر کتاب باید به فصل تولید پرولتر بیشتر توجه کنیم.
این فصل با عبارتی از مارکس آغاز می شود، مارکس در«ایدئولوژی آلمانی» میگوید: «هرکس بخواهد اززمین ایده ها حرکت کند باید این حقیقت را بپذیرد که برای ساختن تاریخ باید ابتدا زنده بمانیم برای زنده ماندن هم باید بیاشامیم، مسکن داشته باشیم، لباس داشته باشیم و چند چیز دیگر. برای برآوردن این نیازها به تولید لوازمی نیاز داریم که این نیازها را ممکن کند». (همان ص ۱۳۸)
تعلق خاطر رانسیر به مارکس و تسلط او بر آثار مارکس و انگلس بویژه کتاب حجیم کاپیتال کاملا مشهود است. رانسیر از زندگی خصوصی مارکس هم نمونههای جالبی می آورد. مارکس آرزو داشت کتاب «کاپیتال» تمام شود تا خواننده با یک کلیت شبه هنری روبهرو شود (همان ص ۲۰۸).
مارکس با دخترانش عروسک بازی می کرد و گاه برای سرگرم کردنشان، مثل اسب چهار دست و پا راه میرفت و نیز قصه جادوگری را تعریف میکرد که از عهده پرداخت بدیهی هایش برنمیآمد و مجبور بود اشیای خارق العاده ای که با دست ساخته به شیطان بفروشد و هر بار هم موفق میشود که آنها را باز یابد و باز پس گیرد». (همان ص ۱۳۲)
مجتبی بشردوست