اشاره: التفات به مبانی فلسفیِ نظریات در علوم اجتماعی به پژوهشگر کمک میکند تا در مطالعه نظریات و مکاتب فکری منشعب از آنها اولاً دچار خلطهای روششناختی، هستیشناختی و معرفتشناختی نشود و ثانیاً به الزامات نظریهای که به آن باور دارد یا براساس آن پژوهش/تحلیل میکند پایبند بماند.
همچنین در مباحثهها، اختلاف در مبانی مانع شکلگیری دیالوگ و مفاهمه در مباحث روبنایی است. مثلاً اگر شما اصالةالفردی هستید و طرف مقابلتان اصالةالجمعی، به احتمال زیاد در بحث پیرامون مدل مطلوب نظام سیاسی به تفاهم نخواهید رسید. بنابراین اگر طرفین مباحثه به این اختلافات عنایت داشته باشند، یا بحث را از مبانی شروع میکنند و یا اصولاً وارد بحث نمیشوند.
حسین بشیریه در نخستین صفحات کتاب «عقل در سیاست» با اشاره به اینکه در هر فلسفه سیاسیای برداشت خاصی از طبع انسان ـ آشکارا یا ضمنی ـ مندرج است که نقشی تعیینکننده در سازمان کلی آن فلسفه دارد، هشت برداشت اصلی فلاسفه سیاسی از طبع انسان را احصا میکند. این برداشتها در پاسخ به چهار پرسش اصلی شکل گرفتهاند:
ـ انسان طبعاً موجودی فردگراست یا جمعگرا؟
ـ انسان طبعاً موجودی سیاسی (مدنی) است یا غیر سیاسی؟
ـ انسان طبعاً موجودی عقلانی و آزاد است یا غیرعقلانی و مجبور؟
ـ انسان طبعاً موجودی کمالپذیر است یا کمالناپذیر؟
در اینجا مختصراً به این هشت برداشت اشاره میکنیم. علاقهمندان برای مطالعه تفصیلی آن میتوانند به کتاب مراجعه کنند.
۱. انسان طبعاً فردگراست: جان لاک فیلسوف انگلیسی مبنای اصالت فرد و استقلال وی از جامعه را که به نظر او عضویت فرد در آن ثانوی و اختیاری است در برخورداری هر فرد از نیروی خرد جستجو میکرد.
۲. انسان طبعاً اجتماعی است: کارل مارکس در آثار دوران جوانی خود بر آن بود که انسان اساساً موجودی تولیدکننده و بنابراین متأثر از مجموعه روابط اجتماعی است.
۳. انسان طبعاً سیاسی است: ارسطو انسان را «حیوانی طبعاً متمایل به زندگی در دولتشهر» تعریف کرده است. طبیعت یا ماهیت اصلی انسان از طریق فعالیت سیاسی آشکار میشود و زندگی در دولتشهر خاصه انسان است.
۴. انسان طبعاً غیرسیاسی است: اصحاب اصالت فایده انسان را بهعنوان موجودی اساساً در تعقیب شادی تعریف میکردند که از هر وسیلهای برای ارضای خواستهای خود بهره میجوید. جرمی بنتهام و جان استوارت میل بر آن بودند که خواست لذت و گریز از رنج و درد در طبیعت انسان مخمر است.
۵. انسان طبعاً عقلانی و آزاد است: هگل بر آن بود که انسان عقلانی و درنتیجه خودآگاه است. البته فلسفه هگل فلسفهای فردگرا نیست، بلکه براساس آن انسان در جامعه و دولت ارزش و واقعیت عقلانی خود را درمییابد. روح یا عقل در فرآیند تاریخ به خودآگاهی میرسد؛ تاریخ جهان بنابراین فرآیندی عقلانی است؛ و یا تاریخ، رشد آگاهی درباره آزادی است.
۶. انسان طبعاً غیرعقلانی و مجبور است: هابز در لویاتان زندگی انسان را مجموعهای از حرکات ارادی و غیرارادی و فرآیندی مکانیکی میداند. شور و احساس و عواطف عوامل تعیینکننده رفتار انساناند و انگیزههای او غیرعقلانی یعنی غیرقابل کنترل هستند.
۷. انسان طبعاً کمالپذیر است: آنارشیستها بر آن بودند که ذهن آدمی لوح سادهای است و تنها از تجربه تأثیر میپذیرد. شخصیت انسان متأثر از آموزش است. انسان توانایی ادراک حقیقت را دارد و از نظر اخلاقی قابل پیشرفت و کمالپذیر است. نقصان و بدی حاصل بدآموزی است. از نظر برخی آنارشیستها ـ مثل ویلیام گادوین ـ حکومت شری است که به مقتضای جهل انسان پدید آمده است و با پیشرفت آموزش و حقیقت، عدالت در جامعه برقرار خواهد شد و دولت ضرورت خود را از دست خواهد داد.
۸ . انسان طبعاً کمالناپذیر است: سنت آگوست در «شهر خدا» نافرمانی انسان در مقابل خداوند را ناشی از غرور و خودخواهی طبیعی وی میدانست. پس از هبوط، طبع انسان در تبعیت از شیطان و در شیطنت و شرارت تثبیت شد و شهوت ثروت و قدرت در آن مخمر گردید.
مرتضی معراجی