آسمان این خرابآباد را گرد و غبار فراگرفته و در زیر این آسمان غمگرفته، سیلی ویرانگر هم، جان و مال هموطنان عزیزم را به تاراج برده است و در میانِ سیل و گرد و غبار، مافیاهای پتیاره، همچنان به بلعیدنِ باقیماندۀ ثروتهای این سرزمین مشغولند. کاری نتوانم کرد جز همدردی با بازماندگان. امید کجاست؟ اسپندارمذ کجاست؟
دوست نازنینی از ینگۀ دنیا از من پرسیده است: آیا در شاهنامه نظم مترادف شعر است و فردوسی هردو واژه را در یک معنی به کار برده است؟ پاسخ من: زبانشناسان میگویند در زبان، دو واژۀ مترادف وجود خارجی ندارد و بهویژه از نظرگاهِ کاربردی، دو واژۀ مترادف و هممعنی را نمیتوان در همۀ موارد به جای هم به کار برد.
گذشته از این، گویا نظم و نثر را اساساً دو واژۀ مترادف نتوان شمرد. نظم در مقابل نثر (یا نثیر به معنی پراکنده) است و آن سخنی است دارای وزن عروضی و قافیه و گاهی ردیف، ولی شعر، سخن ادبی است که عواطف و تخیّل سرایندۀ آن را بازتاب دهد. به بیانی دیگر نظم ساختار و قالب و فرمِ بیرونی و سامان و سازمانِ سخن است و شعر ماهیّت و محتوا و کیفیّت درونی آن.
این تمایز در ترکیبات مربوط به نظم و شعر نیز هویداست: به رشتۀ نظم کشیدن داریم، ولی به رشتۀ شعر کشیدن نداریم یا کم کاربرد است، حال آنکه واجآرایی شین در دومین ترکیب قاعدتاً باید سببِ کاربرد بیشترِ آن میشد؛ رشته کشیدن، به سامان دادن و سازمان دادن مهرهها به لحاظ شکلی مربوط میشود (نیز توجه فرمایید به ترکیبِ «رشتۀ مروارید»، یکی از معانی نظم)؛ نظم دادن (منظوم کردنِ سخن) داریم ولی شعر دادن نداریم؛ نظم کردن داریم، ولی شعر کردن نداریم یا کمکاربرد است؛ اما افعال همکردی دیگری هم هستند که هم در مورد نظم و هم شعر کاربرد دارند، آز آن جملهاند:
نظم/شعر آوردن و نظم/شعر گفتن. البته میتوان با ذکر ترکیبات دیگری چون شعرسرایی و جز آن، این بحث را همچنان ادامه داد، ولی درازی سخن ملالآور است و شایسته است، در این باره، همینجا سخن را درز بگیرم و به شاهنامه بپردازم.
در شاهنامه، فردوسی عدالت را رعایت کرده! و در دو بیت، نظم به کار برده است و در دو بیت دیگر شعر که در آنها تمایزات معنایی و کاربردی دو واژه نیک نشان داده شده است:
شاعر دربارۀ سرودۀ خودش میگوید:
۱. پي افگندم از نظم كاخي بلند/ كه از باد و باران نيابد گزند (۴/۱۷۳)
فردوسی دربارۀ سرودۀ دقیقی میگوید:
۲. نگه كردم اين نظم سست آمدم/ بسي بيت ناتندرست آمدم (۵/۱۷۵)
در بارۀ دقیقی که قصد کرد شاهنامۀ ابومنصوری را به نظم آورد:
۳. به شعر آرَم اين نامه را گفت من/ از او شادمان شد دلِ انجمن (۱/۱۳)
ماهروی فردوسی در پیشدرآمد داستان بیژن و منیژه به شاعر میگوید:
۴. مرا گفت: گر چون ز من بشنوي/ بهشعر آري از دفترِ پهلوي (۳/۳۰۶)
در بیت یکم کاخ نظم به خوبی فرم و شکل و قالب و ساختمان سخن را نشان میدهد و در بیت دوم نکتۀ جالبی نهفته است و آن اینکه فردوسی سخن خود را پرمایهتر از آنِ دقیقی دانسته و سرودۀ او را نظم انگاشته است. در بیت یکم فردوسی سرودۀ خود را به کاخی بلند و استوار مانند کرده است و در مقابل، در بیت دوم سرودۀ دقیقی را به تن و بدنی مانند کرده است که بیمار است (معنی تحتاللفظیِ «بیتِ ناتندرست»).
در هردو بیت، منظور ما این نیست که در آنها، شعر و عنصر و خمیرمایۀ شعری حضور ندارد، بلکه مقصود ما توجّه به فرمِ سرودۀ فردوسی و دقیقی است. در اینجا، این سخن را باید فرایاد آورد که دربارۀ شاعری که سرودهاش از جوهرۀ شعری تهی است، میگویند: کتابش نظم است، نه شعر.
در بیت دوم، فردوسی از موضعِ منتقدی سختگیر به سرودۀ دقیقی مینگرد و سیاق و بافتار کلام منفی است، ولی در بیتِ سوم چنانکه بیتِ پیش از آن نشان میدهد، بافتار کلام مثبت است و فردوسی از گشاده زبانی و خوب سخن گفتن و طبع روانِ دقیقی سخن میگوید و از همین رو، در اینجا، لفظِ شعر را که معنای خلّاقیت هنری و جوهرۀ شعری در آن نهفته است، بر نظم ترجیح داده است و سرانجام در بیت چهارم فردوسی از زبان ماهروی خود، «به شعر آوردن» را بازهم در بافتاری مثبت برای سرودۀ خود به کار برده است.
البته منظور ما این نیست که همه جا نظم در بافت منفی به کار میرود و شعر در بافتِ مثبت. در پایان شایسته است به این نکته هم اشاره کنم که نظم و شعر یا قالب و محتوا جداییناپذیر است و فرشتۀ شعر، خود تخیّلات و عواطف وتصویرهای شعری را در فرم و ساختار ویژهای میتَنَد و حاصل کار را یکجا بر شاعر صادر میکند و از شاعرانی که فرشتههای بالشکسته بالای سرشان چرخ میزند، نظم صادر میشود، نه شعر!
ابوالفضل خطیبی