مخاطب اصلی قرآن، در یک نظرگاه، از ابتدا تا انتها فقط یک نفر است: شخص پیامبر.
در حدیث معروفی آمده است: «إنّما یَعْرِفُ القُرآنَ مَنْ خُوطِبَ بِهِ؛ قرآن را فقط کسی میفهمد و میشناسد که قرآن به او خطاب شده است».
نتیجهٔ سلوک پیامبر در قالب کلمات و جملات درآمده و آیات قرآن را شکل داده است. پس قرآن، با این نگاه، به کار دیگران نمیآید. شاید از همین روست که شمس تبریزی میگوید: «مرا رسالهٔ محمد سود ندارد؛ مرا رسالهٔ خود باید». یا در جای دیگر میگوید: «بعضی کاتب وحیاند و بعضی محل وحی. جهد کن تا هر دو باشی».
پس چرا بعضی استادان معنوی به سالکان راه توصیه به خواندن قرآن میکنند؟ پاسخ این سؤال زمانی برایم آشکار شد که بهطور اتفاقی به یکی از ابیات بیدل دهلوی برخوردم:
یاد باد آن کز تبسم فیض عامی داشتی
در خطاب غیر هم با من پیامی داشتی
قرآن «خطاب غیر»، یعنی خطاب پیامبر، است اما محبوب در این خطاب برای من نیز پیامی دارد. داستان انبیا میتواند شرح حال هر کدام از ما و وجهی از وجوه ما باشد. به قول مولانا،
هست قرآن حالهای انبیا
ماهیانِ بحرِ پاکِ کبریا
ور بخوانی و نهای قرآنپذیر
انبیا و اولیا را دیده گیر
همچنانکه مثنوی و غزلیات مولانا نیز شرح حالات اوست، اما در دفتر اول مثنوی، در داستان کنیزک و پادشاه، گوشزد میکند که این داستان «در حقیقت نقد حال ماست»:
بشنوید ای دوستان این داستان
در حقیقت نقد حال ماست آن
نقد حال خویش را چون پی بریم
هم ز دنیا هم ز عُقبی برخوریم
سجاد سرگلی
@elahiatik