۱ـ تا حرف ربط:
تا بتوانی خداوند را بر آن دار که خون حسنک ریخته نیاید. (تاریخ بیهقی)
۲ـ قطعه، تکّه:
این هزار درم در تایی کاغذ پیچیدم تا چون روز شود به سلام شیخ روم و این سیم پیش وی نهم.( اسرارالتوحید)
۳ـ طاقۀ جامه، تخته جامه:
زرّ نیشابوری هزار هزار دینار و جامههای رومی و دیگر اجناس هزار تا.(تاریخ بیهقی)
۴ـ پس از صفت شمارشی یا مبهم میآید و معنی عدد میدهد:
اندر شکمش هست یکی جان و سه تا دل
وین هر سه دل او را ز سه پاره سُتُخوانست (منوچهری)
۵ـ چین، شکن، خَم: تا زدن، و روی هم برگرداندن.
دوتا: خمیده:
بزدچنگ واژونه دیو سیاه
دوتا اندرآورد بالای شاه
فکند آن تن شاهزاده به خاک
به چنگال کردش کمرگاه چاک (فردوسی)
۶ـ مثل، مانند، نظیر، عدیل، لنگه:
ـ من تای شما نیستم.
ـ چون خواجه نظام نیست بزم آرایی
بی صوت خوشش مباد خالی جایی
هر ساز که هست تای آن بتوان یافت
طنبور ویست آنکه ندارد تایی (کاتبی)
۷ـ تابه تا: جفت بی شباهت، به معنی لنگه به لنگه.
۸ـ تار، مو، رشته ٔریسمان:
و اگر یک تا موی بر سر پادشاه کژ گردد العیاذبالله خون دویست هزار مرد در این ولایت دو جو نیرزد. (اسکندرنامه)
۹ـ تار، سیم (در آلات موسیقی):
مغنّی ملولم دوتایی بزن
به یکتایی او که تایی بزن (حافظ)
۱۰ـ تا کردن: در تداول عامه به معنی رفتار است. خوب تا کردن: خوش رفتاری، بد تا کردن: بد رفتاری کردن./ تا کردن به معنی کسی را از جایی گذراندن یا همراهی نیز است. او را از خیابان تا کرد.
۱۱ـ به معنی زینهار، مبادا:
به ساسانیان تا مدارید امید
مجویید یاقوت، از سرخ بید (فردوسی)
از جملۀ رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا به ما گوید راز
پس بر سر این دو راههٔ آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمیآیی باز. (خیام)
۱۲ـ گاهی معنی «مادام که» و «تا زمانی که» را دهد:
تو تا زنده ای سوی نیکی گرای
مگر کام یابی به دیگر سرای (فردوسی)
تا مرد سخن نگفته باشد
عیب و هنرش نهفته باشد (سعدی)
منبع: لغتنامۀ دهخدا
کانال تلگرام نقل معانی