جناب خواننده مشغول خواندن روی صحنه بوده که یکی از تماشاگرها از بین جمعیت از او درخواست میکند «پلیبک» نخواند.
خوانندهی هتاک هم که گویا بدجوری بهش فشار آمده، شروع میکند به تحقیر آن تماشاگر و با الفاظی عجیب مینوازدش. او بارها برای آن مخاطب از اصطلاح «خاک بر سرت» استفاده میکند و بعد میگوید اگر خودتان روی صحنه بودید «ایزیلایفلازم» میشدید. بعد هم با پررویی و وقاحت تمام، رو به تماشاگران میگوید چرا باید «سرمایههای هنری» مملکت را اینگونه بیآبرو کنیم؟ یعنی این جناب خودش را جزو سرمایههای هنری میداند.
راستش این ویدیو من را یاد ویدیوی دیگری انداخت. در آن ویدیو که گویا در سالن اجتماعات یک دانشگاه میگذشت، دانشجویی معترض، مقابل شخصی به نام حسن عباسی قرار گرفت و از او پرسش سادهای کرد: «چهار تا اقتصاددان را نام ببر» اما جناب سخنران، به جای جواب به این پرسش ساده، شروع میکند به تحقیر دانشجو و به این شکل، از زیر بار جواب به آن پرسش در میرود و در انتها چیزی هم طلبکار میشود! عین اتفاقی که در این بهاصطلاح کنسرت میافتد: خوانندهی نادان و وقیح، به جای اینکه به مخاطب معترضش ثابت کند بلد است بدون «پلیبک» بخواند، شروع میکند به فحاشی و توهین و تحقیر. واقعاً با انسانهای حقیر و بدبخت و البته در عین حال ترسناکی زندگی میکنیم.
کار جایی خرابتر میشود که این خوانندهی وقیح، بعد از این ماجرا، طبق معمول جلوی دوربین میآید و خودش را خاک پای مردم میداند و برای اینکه ثابتتر کند هیچ منظور بدی نداشته، تندتند استوری میگذارد که نشان بدهد عاشق مردمش است! لبخند او حین بهاصطلاح معذرتخواهی وقیحانهاش دیدنیست. واقعاً از کجا به کجا رسیدهایم؟ چه شد که آبروی هنر این مملکت با امثال این آدمها به فضاحت کشیده شد؟ روزگاری هنرمندانی داشتیم که برای صحنه و مخاطب ارزش قائل بودند، معنای آن بالا بودن را میفهمیدند، لذت میبخشیدند و ذهن سالمی داشتند. واقعاً چه شد که اینگونه شد؟ چهگونه حرمت هنر و مخاطب و صحنه از بین رفت؟
ماجرا وقتی جنبهی هولناکتری پیدا میکند که باقی تماشاگران، به جای اینکه حق این شخص را کف دستش بگذارند، به شنیدن توهینهای او ادامه میدهند و تازه خندههای مستانهای هم میزنند. به کجا رسیدهایم که دیگر در برابر این توهینها عکسالعملی نشان نمیدهیم و تازه خوشمان هم میآید؟ چهقدر بیتفاوت و بیمسئولیت شدهایم؟ چهگونه اینگونه شد؟
دامون قنبرزاده