کسانی که سر سازگاری با اندیشیدن ندارند، با نوعی اندیشه به مخالفت با اندیشیدن، مبادرت میکنند.
ولی یک اندیشه فقط با مرگ خود میتواند در مقابل اندیشیدن، مانع ایجاد کند؛ زیرا اندیشه زنده، خود جلوهای از اندیشیدن است.
و جلوه از متجلی جدا نیست.
اندیشیدن در اندیشه، تعین پیدا میکند و در سخن به ظهور میرسد.
سخن، ظهور اندیشه است و اندیشه، جلوهای از اندیشیدن به شمار میآید.
نسبت میان اندیشه و اندیشیدن، مانند نسبت میان موجود با وجود شناخته میشود.
وجود، در قالب ماهیت، موجود خوانده میشود؛ اندیشیدن نیز در قالب کلمه، اندیشه به شمار میآید.
به عبارت دیگر میتوان گفت: اندیشه، مرز اندیشیدن است؛ البته اندیشیدن از مرزها فرا میرود.
هر مرزی ضمن اینکه در یک مرحله «پایان» شناخته میشود، در مرحله دیگر، آغاز به شمار میآید.
هر آغازی، پایان دارد و پایانِ بدون آغاز متصور نیست.
غلامحسین ابراهیمی دینانی ،متن از کتاب اندیشیدن باور یا باور به یک اندیشه