امروز شنیدم که مذاکرات دوحه برای احیای برجام شکست خورده است. اول صبح که رفته بودم نان بربری بخرم، شاطر بهم گفت مهندس اینبار هم که نشد.حالا چی میشه؟
راست میگفت. ظاهراً این بار هم نشد و من پرت شدم به حدود بیست سال پیش که برای اولینبار پرونده هستهای ایران باز شد و دیپلماتهای ما مامور بستن آن شدند.
تقریبا در این بیست سال، دیپلماتهای ما به بسیاری از شهرهای مهم جهان سفر کردند. از نیویورکو پاریس بگیرید تا بروکسل و وین و ژنو و استانبول، مسکو، آلماتی و حالا دوحه.
در این بیست سال، چهار رییس جمهور دیدیم. خاتمی، احمدینژاد، روحانی و رئیسی. هر رییس جمهور مهمترین شعارش بستن این پرونده بود اما هیچ کدام نتوانستند به پیمان خود عمل کنند.
پرونده هستهای در دولت خاتمی باز شد و در دولت رییسی هنوز بسته نشده است.
در این تمام سالها که روسای جمهور وعده میدادند و دیپلماتهای آنها شهرهای خارجی را سیر میکردند، مردم و خانوادهها به واسطهی مشکلات عظیم اقتصادی در هم شکسته شدند. اخیرا رییس انجمن مددکاری خبر داده مردان بسیاری خانوادهی خود را ترک میکنند و میروند. آمار خودکشی رو به فزونی است. مسئولان انتظامی و قضایی کشور از افزایش سرقتها خبر دادند. قیمت متوسط خانه به متری چهل میلیون تومان رسیده و سادهترین خودروی سواری که هیچ امنیتی ندارد دویست میلیون قیمت دارد.
مایحتاج عمومی مردم اگرچه در دسترس است اما تهیهی آنها از عهدهی هر کسی برنمیآید. رسما از نان کارتی سخن گفته میشود. اما ظاهراً هیچکس نگران این حجم از مشکلات اقتصادی و روانی که بر مردم وارد میشود نیست.
آدمهای مختلفی را دیدهام که بدون هیچ نشانهای، ناگهان در بستر بیماری افتادند. بیماریهای عجیبی که حتی بسیاری از ما اسم آنها را نشنیدهایم.
دوستانی را دیدهام که رسماً از خودکشی صحبت میکنند. از مرگ. از مردن. آدمهای بسیاری را دیدهام که میگویند شبها تا صبح گرفتار کابوس هستند. فیلمهای مستند بسیاری را میبینیم که افرادی بدون ترس، بدون نقاب آدمها میکُشند یا دست به سرقت میزنند.
آقایان، روسای محترم، ما از درون در حال ویرانی هستیم. در حال پاشیدن هستیم. حال ما بد است. غم و مشکلات تا آسمان هفتم دورمان گرفته. اگر اوضاع شما خوب است و نگران نیستید اوضاع ما وخیم است. نه شادی داریم و نه سلامتی. بسیاری غم نان دارند و بسیاری بیدلیل غصهدار هستند. آقایان مسئول که بر ساحل نشسته شاد و خندانید، بسیاری در آب دارند می سپارند جان. دست و پای دائم میزنند، روی این دریای تند و تیره و سنگین که میدانید...
اکبر منتجبی