از روى ناچارى با علم و آگاهى به اینکه آقاى مهندس بازرگان عضو نهضت آزادیاند...
و راه اسلامی و سیاسی و اجتماعى نهضت آزادى با راه انقلاب و راه ما هم يكى نبود، براى اينكه همان سه ماه قبلش بود كه آقاى مهندس بازرگان در پاريس آمده بودند امام را قانع كنند كه اگر مثلاً شوراى سلطنت باشد و آزادى انتخابات باشد، مبارزه به همينجا ختم بشود و ايشان تشريف بياورند به ايران بهتر است و امام هم بعد از يك ديدار گفته بودند كه نه اينطور نمىشود. اگر مىخواهيد ديدار دومی با من داشته باشيد، بايد بر ضد اين رژيم اعلاميه بدهيد.
اگر اعلاميه داديد، مىتوانيد با من ديدار دوم داشته باشيد و الّا نه. و چون ايشان در آنجا اعلاميه ندادند، برگشتند ايران و اعلاميهاى عليه اين مضامين دادند، اين بود كه ديدار دومى هم با امام نداشتند. و همانجا من با ايشان و آقاى دكتر يزدى چقدر صحبت كردم تا آقاى مهندس بازرگان را قانعشان كنم كه اين راه، راه صحيحترى است، به اين راه بياييد. خوب با علم و آگاهى ما از وضع ايشان، بعد از پيروزى انقلاب از روى «اضطرار»، ناچار شديم آقاى مهندس بازرگان را به عنوان «نخستوزير» معرفى كنيم؛ شوراى انقلاب ناچار شد ايشان را معرفى كند و ايشان هم نخستوزير شدند و دولتشان هم «دولت انقلاب» شد؟ نه، دولت انقلاب كه نشد. خودشان گفتند: من اصلاً دولت انقلاب نيستم. خودشان گفتند كه اين دولت، دولت انقلاب نيست؛ «دولت انتقال» است.
انتقال از مرحلۀ پيش به مرحلۀ انقلاب. حالا چهطور مىشود كه يك انقلاب پيروز بشود و اولين دولتش دولت انقلاب نباشد و دولت انتقال باشد؟ و گفتند: «من بلدوزر نيستم؛ من يك ماشین سوارىِ ضعيفِ نازكنارنجى هستم كه مىتوانم در جادۀ هموارِ آسفالته حركت كنم» و بعد هم معلوم شد كه دولت انتقال هم نيست.
(چاپ دوم، تهران: نشر بقعه،۱۳۹۰)
صص ۲۳۱ و ۲۳۲.
تقی دژاکام