یک. شمس تبریز و زن
«نفس، طبع زن دارد؛ بلکه خود زن، طبع نفس دارد. شاوروهن و خالفوهن (با زنان مشورت کنید و خلاف آن را عمل کنید). یا رسول الله میفرمودی که مشورت کنید، خاصه در کاری که منفعت و مضرّت آن عام باشد. اکنون اگر مردی نیابیم با او مشورت کنیم، آن جا زنان باشند چون کنیم؟ میفرمایند که با ایشان مشورت کنید، هر چه گویند ضد آن بکنید.» (مقالات شمس، تصحیح محمدعلی موحد، ص۲۸۷)
«از زن، شیخی نه آید... الا خود هیچ از او نیاید، نه سرد نه گرم. اگر فاطمه یا عائشه شیخی کردندی، من از رسول علیه السلام بیاعتقاد شدمی. الا نکردند. اگر خدای تعالی زنی را در بگشاید، همچنان خاموش و مستور بود. زن را همان پس کار و دوک (ابزار پنبهریسی) خود!»(ص۷۵۵_۷۵۶)
«زن را همان به که پسِ دوک خود نشیند در کنج خانه، مشغول به خدمت آن کس که تیمار او کند.» (۶۶۸)
«همه زنان یک رنگند. یک مزهاند. چه این زن پادشاه، چه زن آن گدا. آن بیشتر تفاوت از روی آرایش و لباس است. چون برهنه کنی همه یکی باشند.» (ص۲۸۸)
«آن کیمیا بر من دختر آمد [باکره پیش من آمد] و به وقت آن چندان شیوه و صنعت از کجا بودش خداش بیامرزد چنانها خوشی به ما داد. روزان همه بدخویی بکردی و شب چو در جامه خواب درآمدی، عجب بودی. گفتی: ذَکَرَم میباید. خندهام گرفتی.»(ص ۲۶۹)
در باب این سخنان شمس تبریزی مهدی سالارینسب میگوید: «... باید احتیاط را مراعات کنیم، چرا که مقالات ایراد شفاهی سخنانی است در مدتی محدود. بنابراین در بسیاری موضوعات به ویژه در مواردی که شمس جستهگریخته مطالبی را به زبان آورده نمیتوان آن را نظر جامع و دقیق او در یک موضوع دانست... علاوه بر این باید توجه داشت اولاً شمس در چه عصری میزیسته و سخن میگفته و ثانیاً بخشی از مطالبی که شمس و مولانا و دیگر عرفا در مورد زن بیان کردهاند در واقع محصول نمادها و استعاراتی بوده که در فرهنگ پیش از ایشان قوام پیدا کرده و یکی از این نمادها و استعارات زن بوده است به عنوان نماد گناه و گمراهی و راهزنی و نفس اماره!» (کتاب شمس تبریز، جلد اول، ص۴۱۹)
غلامرضا خاکی در دفاع از شمس مینویسد: «نباید از شمس و مولانایی که در قرون وسطا زندگی کردند انتظار داشت مانند امروزیان بیندیشند و در قضاوت دچار زمانپریشی شد. آیا باید وضعیت امروزی نگاه به زنان را شکل مطلوب و آرمانی تلقّی کرد و تمامی روزگاران پیشین را بر پایه آن سنجید؟... مگر امروز دنیای مدرن منتقدانی ندارد که میپرسند: آیا رویکرد ابزاری به زنان در جهان سرمایهداری امروز در بهترین شکل آرمانی خود است؟...» (شمس در کسوف، ص۳۲۷_۳۲۸)
نکات فوق البته تا حدی ما را در مقام داوری به احتیاط فرامیخوانند، اما کافی نیستند. «زمانپریشی» حربهای شده است که اغلب برای کُند کردن تیغ نقد به کار میبَرند. آیا واقعا این نگاه که زن شایستهی ارشاد و حضور مؤثر اجتماعی نیست، ارزش مسلط آن دوران بود؟ یا در همان زمان نیز صداهای متنوع و متفاوتی در این باب به گوش میرسید؟
آیا برخی عارفان زن نظیر رابعه عدویه که کم و بیش حضور اجتماعی داشتند مثال نقضی نیستند بر این پیشفرض که نگاه شمس تبریز ارزش مسلط آن دوران بود؟ آیا از عارفان انتظار نمیرود که در حساسیتهای اخلاقی فراتر از درک متعارف زمانه خود باشند؟ اگر سلوک و تجربه عرفانی، فرد را چند گام از درک متداول زمانه خود پیش نبَرَد پس چه لطفی دارد؟
آیا منصفانه است آنجا که شمس و مولانا نظراتی دارند که مترقّیتر از درک غالب زمانشان است آنها را بستاییم ولی در آنجا که همچنان به درک و دریافت زمان خود محدود ماندهاند معذورشان بدانیم؟ آیا توسل گشادهستانه و بیقید و شرط از مغالطهی «زمانپریشی» ما را از نقد سنجشگرانهی تُراث و ذخائر فرهنگیمان باز نمیدارد؟
با اینهمه توجه به چند نکته ضروری است:
یک. نقد جوانبی از منظومه اندیشگی شمس نباید ما را از توجه به ابعاد ارزشمند او محروم کند و به آفتِ «سیاه و سفید اندیشی» گرفتار سازد.
دو. امروزه نقد شمس و مولانا بر خلاف نقد سنجشگرانهی بسیاری از شخصیتهای دینی و مذهبی تبعات و آثاری نظیر ارتداد و تکفیر به همراه ندارد و میتوان گفت دیوار شمس و مولانا برای ارزیابی انتقادی کوتاه است. نگاه تبعیضآمیز به زن در تلقّی بسیاری از چهرههای محترم و ارجمند در سنت فرهنگی ما دیده میشود. اما نقد آنان کار آسانی نیست. پُر هزینه است. نقد شمس تبریز، به معنی تبرئهی دیگران نیست.
سه. سنت معنوی و فرهنگی ما سنت ارزشمندی است. سرمایه انسانی ماست. باید مراقب بود نقد جوانبی از این سنت، به دلزدگی نسل معاصر از استوانههای فکر و فرهنگ گذشته نینجامد.
چهار. دوست داشتن، حرمت نهادن، بهره بُردن و فروتنانه به استقبال تجارب و آرای کسی رفتن، لزوماً منافاتی با ارزیابی انتقادی ندارد.
صدیق قطبی