کمی بعد از تاجگذاری پدرم دچار حصبه شدم و چند هفته با مرگ دست به گريبان بودم و اين بيماری موجب ملال و رنجش شديد پدر مهربانم شده بود.
در يكی از شبهای بحرانی كسالتم مولای متقيان علی عليهالسلام را به خواب ديدم كه در حالی كه شمشير معروف خود ذوالفقار را در دامن داشت و در كنار من نشسته بود، در دست مباركش جامی بود و به من امر كرد كه مايعی را كه در جام بود بنوشم. من نيز اطاعت كردم و فردای آن روز تبام قطع شد و حالم به سرعت رو به بهبودی رفت.
طی همان سال، دو واقعه ديگر برای من رخ داد كه در حيات معنوی من تأثيری بسيار عميق بر جای نهاد. در دوران كودكی تقريباً هر تابستان همراه خانواده خود به امامزاده داود میرفتيم. برای رسيدن به آن محل، ناچار بوديم كه راه پر پيچ و خم و سراشيب را پياده و با اسب طی كنيم. در يكی از اين سفرها كه من جلو زين اسب يكی از خويشاوندان خود كه سمت افسری داشت، نشسته بودم ناگهان پای اسب لغزيده و هر دو از اسب به زير افتاديم.
من كه سبكتر بودم با سر به شدت روی سنگ سخت و ناهمواری پرت شدم و از حال رفتم. هنگامی كه به خود آمدم، همراهان من از اينكه هيچگونه صدمهای نديده بودم، فوقالعاده تعجب میكردند. ناچار برای آنها فاش كردم كه در حين فرو افتادن از اسب، حضرت ابوالفضل فرزند برومند حضرت علی ظاهر شد و مرا در هنگام سقوط گرفت و از مصدوم شدن مصون داشت. سومين واقعهای كه توجه مرا به عالم معنی بيش از پيش جلب نمود، روزی روی داد كه با مربی خود در كاخ سلطنتی سعدآباد قدم میزدم.
در آن هنگام ناگهان مردی را با چهره ملكوتی ديدم كه بر گرد عارضش هالهای از نور مانند صورتی كه نقاشان غرب از عيسیبن مريم میسازند، نمايان بود. در آن حين به من الهام شد كه با خاتم ائمه اطهار حضرت امام قائم روبرو هستم. مواجهه من با امام آخر زمان چند لحظه بيشتر به طول نينجاميد كه آن حضرت از نظر ناپديد شد و مرا در بهت و حيرت گذاشت.
ماموریت برای وطنم|محمدرضا پهلوی
کانال ادبیات دیگر