از کسانی که هوشیارانه در تلاقی عقل و ایمان و خرد و جان ایستاده اند و در معرضِ وزشهای گاه نسیم گونه و گاه طوفان وار این هر دو، می کوشند گامی به سوی روشنی و حقیقت بردارند در پاسخ به ماده انگاران و منکران مطلق روح می پرسم.
حقیقتا اگر روحی در میان نیست، این بی قراری هایی که ناگهان به جان آدمی وقت و بی وقت چنگ می زند و خواب و سکون و قرار را از چشم او می رباید چه توجیهی دارد؟
اگر روحی در میان نیست این "سرشت معنوی" بس شگفت هزاران ساله وجود انسان، که عالی ترین شکلش در حضور کسانی چون بودا و زرتشت و مسیح و محمد و مولوی و گاندی و آلبرت شوایتزر عزیز، و هزاران انسان والای دیگر تجلی یافته، چه معنایی دارد؟
اگر روحی در میان نباشد، چه گونه در عالم هنر، مثلا می توان با موسیقی آسمانی باخ، که گوته آن را مکالمه ای در ذهن خداوند در آستانه آفرینش جهان می دانست، مواجه شد؟
گاهی فکر می کنم حضور روح و آگاهی ای مستقل از حیات جسمانی، در تمامی مظاهر حیات و جلوه های زندگی انسان، بدیهی تر از آن است که بخواهیم راه تکلف بپوییم و با تمسک با تجربه هایی چون تجارب نزدیک به مرگ (NDE) در اثبات آن بکوشیم.
خیال می کنم هیچ چیز چون شاهکارهای بزرگ ادبی و هنری و حتی اکتشافات علمی و مهمتر از همه اینها، حضور انسان هایی سرشار از مهر و عطوفت و شفقت که زندگی شان در عمل به شاهکاری می ماند، بر وجود و حضور روح گواهی نمی دهد.
ایرج رضایی