کورشدن فلسفی زمانی است که در یک ایدئولوژی محبوس شود یعنی تفکرش متوقف شود.
وقتی تفکر متوقف شود، انسان کور میشود. مولانا چنین فلسفهای را رد میکند و مردود میداند، نه اینکه اصل تفکر فلسفی را رد کند.
اصل تفکر فلسفی را هیچکس و هیچ حکیم و هیچ عارفی مردود نمیداند، از جمله خود مولانا که بارها از جریان تفکر و تعقل تمجید به عمل آورده است.
انسان زمانی کور میشود که فکرش متوقف شود و زمانی که فکر متوقف شود، نور تفکر از او دور میشود.
به همین دلیل هم هست که سنبل دین و گل و لاله دین، از او رویش نمیکند.
مولانا دین را اساس معرفت میداند؛ اساس توحید و معرفت، از نظر مولانا اساسی جز دین ندارد
فلسفی این هستی من، عارف تو مستی من
خوبی این، زشتی آن، هم تو نگاری صنما
در این بیت مولانا تن خودش را فلسفی میداند.
این نشان میدهد که مولانا خودش، خودش را فیلسوف میداند. در واقع، او تن را به فلسفه تشبیه میکند و روح را به عرفان تشبیه میکند.
فلسفه مثل تن من است. جسمانی است و این جهانی است.
تعبیر «این هستی من»، میخواهد بگوید که فلسفه این جهانی است.
«عارف تو، مستی من» هم به این معناست که عرفانی که مایه مستی من است، از توست، اما اگر به خود باشم و مستی عارفانه را از تو نگیرم، در تن باقیام و در حد یک فلسفی باقی میمانم و صرفاً یک فیلسوف خواهم بود.
برگرفته از کتاب کیمیای عشق – شرح رباعیات مولانا و نی نامه در گفتگو با دکتردینانی
Dr_Dinani