کد خبر: ۳۱۱۶۶
تاریخ انتشار: ۳۰ خرداد ۱۴۰۱ - ۱۵:۴۰-20 June 2022
مولانا جهان را «جهان پُر بلا» می‌دید.
اما «عشق»، همین جهان پُربلا را برای او «بهشت» کرده بود:

از تو جهان پربُلا همچو بهشت شد مرا
تا چه شود ز لطف تو صورت آن جهان من

این بیت به آزمون این‌جهانی ناظر است. احاله به فردا نمی‌کند. می‌گوید عشق، همین جهان پُربلا را به چشم من بهشت کرده است، امیدوارم که لطف خدا به آن جهان نیز کیفیتی بهشتی ببخشد.

جای دیگری می‌گوید:

راهی پر از بلاست ولی عشقْ پیشواست
تعلیم‌مان دهد که در او بر چه سان رویم

راه زندگی پر از بلاست، اما اگر عشق، پیشوا باشد، طرز رفتن درست را نشانمان می‌دهد. 

عشق برای مولانا چیزی در کنار چیزهای دیگر نبود. همه چیز بود. می‌گفت جز «عشقِ مجرّد» که خالص است و بی‌چشمداشت است و بی‌دریغ است، دست در هر کاری زدم به ندامت و پشیمانی انجامید:

به جز از عشقِ مُجرَّد، به هر آن نقش که رفتم
بِنَاَرْزید خوشی‌هاشْ به تلخیِّ ندامت

برای او جز صلای عشق، هر صلای دیگری عاری از حقیقت بود. آواز دهل بود. باد هوا بود:

به غیر عشقْ آواز دهل بود
هر آوازی که در عالم شنیدم

برای مولانا، عشق کافی بود:

عشق بُرید کیسه‌ام، گفتم: هی! چه می‌کنی؟
گفت: تو را نه بس بود، نعمتِ بی‌کران من؟!

باور داشت که در فرصت ارجمند زندگی، جز عشق ورزیدن کار دیگری ندارد:

بجوشید، بجوشید، که ما بحرِ شِعاریم
به جز عشق، به جز عشق، دگر کار نداریم
درین خاک، درین خاک، درین مزرعهٔ پاک
به جز مهر، به جز عشق، دگر تُخم نکاریم
-
منم آن عاشق عشقت که جز این کار ندارم
که بر آن کس که نه عاشق، بجز انکار ندارم!
-
گویند رفیقانم: از عشق نپرهیزی؟
از عشق بپرهیزم؟ پس با چه درآویزم؟

باور داشت که از عشق آفریده شده است و اصل و نسب او به عشق می‌رسد:

مرا حق از میِ عشق آفريده است
همان عشقم اگر مرگم بسايد
-
برادرم، پدرم، اصل و فصل من عشق است
که خویشِ عشق بمانَد نه خویشیِ سببی
-
زاده است مرا مادرِ عشق از اوَل
صد رحمت و آفرین بر آن مادر باد

باور داشت که عشق او را از مرگ می‌رهاند و دولت پاینده می‌بخشد:

استیزه مکن مملکت عشق طلب کن
کاین مملکتت از مَلک‌ُالموتْ رهانَد

عاشقان تو را مُسلّم شد
بر همه مرگ‌ها بخندیدن
_
گریه بدم خنده شدم مرده بُدَم زنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

باور داشت که عشق یک دسته کلید در زیر بغل دارد که درهای بسته وجود را به مدد آن می‌توان گشود. به مدد آن می‌توان فراتر رفت. فراتر از شش جهتِ مادّی:

یک دسته کلید است به زیر بغل عشق
از بهر گشاییدن ابوابْ رسیده
-

عقل گوید شش جهت حدست و بیرون راه نیست
عشق گوید راه هست و رفته‌ام من بارها

باور داشت وقتی عشق باشد، دیگر چیزی برای ترسیدن وجود ندارد:

گفتم: ای عشق من از چیز دگر می‌ترسم
گفت: آن چیز دگر نیست دگر هیچ‌ مگو
_
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هین دفع اژدها کن

باور داشت که عشق، بال و پر آدمی است و او را به آسمان می‌بَرَد:

ره آسمان درون است، پَرِ عشق را بجنبان
پَرِ عشق چون قوی شد غم نردبان نمانَد
-
جان به فِدایِ عاشقان، خوش هَوَسی‌ست عاشقی
عشقْ پَر است ای پسر، بادِ هواست مابَقی
-
عشق است بر آسمان پریدن
صد پرده به هر نفس دریدن
اول نفس از نفس گسستن
اول قدم از قدم بریدن
نادیده گرفتن این جهان را
مر دیده خویش را بدیدن
گفتم که دلا مبارکت باد
در حلقه عاشقان رسیدن

باور داشت که جز عشق، هیچ نیست. هر چه جز عشق، استعاره است و مجاز است:

در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق برِ دوست بار نیست
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست
_
جُمله بَهانه‌هاست که عشق است هر چه هست
خانه‌یْ خداست عشق و تو در خانه ساکنی

باور داشت که عشق، باران ماست و گیاه وجود ما را سبز می‌کند:

این عشقْ چو بارانست ما برگ و گیا ای جان
باشد که دمی باران بر برگ و گیا کوبد

باور داشت آنکه از عشق حقیقی محروم است، حیات حقیقی ندارد:

آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نابوده به که بودن او غیر عار نیست

باور داشت که عشق، اصطرلاب آسمان است و ما را از اسرار خدا مطلع می‌کند:

علت عاشق ز علت‌ها جداست
عشق، اُصطُرلاب اسرار خداست

اگر اینهمه عشق نزد مولانا کانونی و مهم است، آن وقت مهم‌ترین پرسش‌ علاقه‌مندان به مولانا این خواهد بود: عشق در نگاه مولانا چه معنایی دارد؟ چه لوازمی دارد؟ چه بایسته‌هایی دارد؟ چه مختصاتی دارد؟ چگونه می‌توان به عشق رسید؟ چگونه می‌توان از عشقْ حیات یافت؟ چرا عشق، بر مرگ غلبه می‌کند؟ چرا عشق، کافی است؟ چرا عشق همه چیز است؟


صدیق قطبی
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
به روایت مذهبی ها
نظرسنجی
با اصلاحات بنیادین سیاسی موافقید؟
بله
خیر
آخرین اخبار
چشم انداز
پربازدیدترین
خبری-تحلیلی
پنجره
اخلاق و عرفان
سیره علی بن ابیطالب(ع)
سیره رسول الله(ص)
تاریخ صدر اسلام
تاریخ معاصر
زمین
سلامت و تغذیه
نماز و احکام
کتاب و ادبیات
نظامی
کمپر و ون لایف
شیطان و گناهان
روشنفکری دینی
مرگ
آخرالزمان