استاد شفیعی کدکنی در تعلیقات منطقالطیر یادداشتی درباره کلاه مغان نوشتهاند.
و بر مبنای شواهدی از سخن سوزنی سمرقندی و اصیلالدین سمرقندی و ابوالرجا چاچی معلوم کردهاند که کلاه مغان نشانۀ خاص گبران بوده و رنگ سفید داشته و کج بوده است (۱). من هم چند سال پیش یادداشت مختصری در این موضوع نوشتم(اینجا).
اشاراتی دیگر نیز به کلاه مغان در شعر سوزنی هست. بخصوص در اشعاری نویافته از او که دوست گرامی خانم فائزه قوچی گرد آورده و با نام «ذیلی بر دیوان حکیم سوزنی سمرقندی (اشعار نویافته)» در دست انتشار است. از ایشان سپاسگزارم که اجازه دادند از حاصل تحقیقشان بهرهمند شوم:
۱. در دیوان سوزنی قطعهای هست به مطلع:
تا تو ای دلبر به شاگرد کلهدوزی شدی
کرد بر استاد تو دولت مبارکباد تو( ۲)
در بیت نویافتهای آمده:
تو کله دوزی که شاهان جهان بر سر نهند
خود کلاه مغ نداند دوختن استاد تو
دو نکته گفتنی است:
الف. این شاگرد کلهدوز لابد همان نجم کلهدوز است که در دیوان سوزنی اشعار عاشقانهای دربارۀ او هست (۳).
ب. میبینیم که کلاه مغان را بهعنوان نمادی پست دربرابر کلاه شاهی قرار داده است. نگاه سوزنی به مغان کلا تحقیرآمیز و منفی است. نمیدانم آیا خوارداشت کلاه مغ و آن را در برابر کلاه شاهان قرار دادن در چارچوب همین نگاه منفی عام او به مغان روزگار خود است و یا اساسا کلاه مغان، مثلا از حیث جنس و نوع دوخت و قیمت، کلاهی کمارزش و خوارمایه بوده است؟
۲. در یک قصیدۀ نویافته به مطلع:
سخن ملیحتر انگیزم ازبرای ملیح
که کار کار ملیحست و رای رای ملیح...
این ملیح همان است که در دیوان سوزنی دو قصیده در هجو او هست (۴). سوزنی با اینکه در این اشعار از هیچ تندزبانی فروگذار نکرده و حتی آرزوی قتل ملیح را کرده (۵)، این شعرها را «مطایبت» نامیده و شایسته دانسته که ملیح از آن آزرده نشود(۶).
سوزنی ملیح را «مغبچه» و «ثنویزاده» میخواند(۷). به نظرم لقب مغبچه هم اشارت دارد به مغ/ زردشتیزاده بودن ملیح و هم ملاحت و خوبی رخسار او (۸) . ملیح از محله «سرپل فی» در نزدیکی بخارا بوده است (۹). ظاهرا صدای خوشی هم داشته است (۱۰). آن ابیاتی که سوزنی در آن از کلاه مغان گفته و استاد شفیعی به آن اشاره فرموده، در هجو همین ملیح است (۱۱). بگذریم.
حکیم سوزنی دربارۀ ملیح گفته است:
بسی سیاه ز روی و بسی سپیدکلاه
که در سر پل فی هست از اقربای ملیح
سپیدکلاه یعنی مغ و این هم شاهدی بسیار ارزشمند برای رنگ کلاه مغان است. مغان را سیاهرو (از لحاظ معنوی) و سپید کلاه خوانده است. کسانی که: «همه به قبلۀ گشتاسب رهنمای ملیح».
۳. در قصیدۀ نویافتۀ دیگری درباب همین ملیح با مطلع :
ای ز نوشروان عادل بر سر پل یادگار
دوده و خویش و تبار یزدجرد شهریار...
در ادامه میگوید:
از میان کُستی گسستی وز سر افکندی کلاه
از مغی گشتی بری اسلام کردی اختیار
باملاحتکَنده بودی نام کردندت ملیح
هم بر آن نامی اگر بی ملحی و ناخوشگوار
میبینیم که کُستی را در کنار کلاه از شعار زرتشتیان دانسته و برای بری گشتن از مغی و اسلام آوردن، به کستی گسستن و کلاه مغانه از سر افکندن اشاره کرده است.
دیگر به رسم تغییر نام نومسلمانان اشاره دارد. این که ملیح نام مادرزادی او نیست و چون او امرد مفعول باملاحتی بود، وقتی اسلام آورد نامش را به ملیح برگرداندند! البته گویا این وجه تسمیه مضمون شاعرانۀ هجوآمیزی است.
پانوشت
۱. منطقالطیر، صص ۵۸۴-۵۸۳.
۲. دیوان سوزنی سمرقندی،۱۳۴۴، ص۳۲۸.
۳. همان، ۱۳۴۴، صص۱۸۱-۱۷۹، ص۳۲۴، ۳۳۴، ۳۸۹.
۴. دیوان سوزنی،۱۳۳۸، صص۷-۸ و صص۳۲-۳۱.
۵. به سیف محو شود (ظ: شد) از گناهکار گنه
گناهکار ملیح است و کار سیف محا (همان، ص۷)
شاید هم این بیت فقط یک مضمونسازی شاعرانه باشد. چون ممدوح این قصیده لقب «سیفالدین» دارد و سوزنی با روایت مشهور «إِنَّ السَّيْفَ مَحَّاءٌ لِلْخَطَايَا» و لقب سیفالدین مضمون ساخته است. قرینۀ من برای این گمان نیکو این بیت از قصیدۀ نویافتۀ اوست:
بدین مطایبه از من ملیح نازارد
که در زمانه مرا نیست کس به جای ملیح
شاید هم چنین نباشد.
۶. دیوان سوزنی سمرقندی،۱۳۳۸، ص۳۲.
۷. ملیح مغبچه را در طعام خوان هجا ( همان، ص۷) و...
موحد است گذشته ز ملت ثنوی
ولکن از ثنویزادگی گذر نبود(همان، ص۳۱).
۸. ملیحتر شود آن زنفروش و گر نشود
همین که هست بس است آن گدا ابن گدا (همان، ص۷) و
«که در سر پل فی زو ملیحتر نبود» (همان، ص۳۱) و «ملیح مغبچه بد بس ملیح گشت و صبیح» (نویافته).
۹. همان، ص ۷ و ۳۱. در دیوان آمده: «که در سر پل نی زو ملیحتر نبود» (همان، ص۳۱) که باید با توجه به نسخۀ بدل اصلاح شود: «که در سر پل فی». در قصیدۀ نویافته هم به «سر پل فی» اشاره شده.
۱۰. کسی نیابی هملحن و همنوای ملیح (نویافته).
۱۱. همان، ۱۳۳۸، ص۷.
میلاد عظیمی