پيرمرد هر بار كه از تئاتر شهر بیرون میآمد و ميخواست اجرت پسرک واكسیِ كر و لال را بدهد که در طول نمایش کفشهای خود را به او میسپرد.
جمله ای را برای خنداندن او بر روی اسكناس مينوشت.
اين بار هم همين كار را كرد. پسرک با اشتياق پول را گرفت و جملهای را كه پيرمرد نوشته بود، خواند.
روی اسكناس نوشته شده بود: وقتی خیلی پولدار شدی به پشت اين اسكناس نگاه كن. پسر با تعجب و کنجکاوی اسكناس را برگرداند تا به پشت آن نگاه كند.
پشت اسكناس نوشته شده بود: كلک، تو كه هنوز پولدار نشدی :)
پسرک خنديد با صدای بلند، هرچند صدای خنده خود را نميشنيد.
همیشه پُر از مهربانی بمان و دلیل شادی دیگران باش، حتی اگر هیچکس قدر مهربانیات را نداند، این ذات توست که مهربان باشی، تو خدایی داری که به جای همه برایت جبران میکند!
IranAncient