فاصله تاریخی میان روزگارِ فردوسی تا نظامی نزدیک به دو سده است.
شاهنامه فردوسی، البته پساز چند سده نهضتها و جریانهای شعوبی، اوجِ عواطف و آرمانهای ملیگرایانه ایرانیان را بازتابمیدهد. درست همزمان با فردوسی، هم جریانهای عربگرایانه و ایرانستیزانه در جنبوجوش بودند و هم دولتمردانِ عربگرا در راسِ امور. این گرایشها در فضای فکری و فرهنگی و علمی روزگار فردوسی کاملاً آشکار است.
جدا از خصومتِ حسنِ میمندیها و غزالیها و خواجهنظامالملکها با نهضتهای ایرانی، حتی امثالِ ابوریحانِ بیرونی نیز زبانِ فارسی را در بیانِ دانش و فلسفه الکن میدانستند. شاعرانِ درباری نیز محمودنامه میسرودند و به نمادهای اساطیری ایرانیان میتاختند. مثلا آیا شگفت نیست که در تاریخِ بیهقی یادی از فردوسی و شاهنامه نشده؟! و یا ناصرخسرو که اگر با فردوسی در یک سنگر نبوده دستکم هر دو به یک هدف میتاختند، از شاهنامه و فردوسی نامی به میان نیاورده؟!
باآنکه دیوانش پر از نمادهای ایرانی است. حتی "بدیع" سراینده "علینامه" نیز کمتر از یکسده پساز فردوسی، به نفعِ نمایندگانِ دینی، نمادهای اساطیرِ ایرانی را در منظومه سست و ناتندرستِ خویش، کوبید و لگدمالکرد.
این روزها بهمناسبتهایی، گاه بیتی از نظامی و سعدی و صائب را بهعنوانِ شاهدی در تاییدِ ایراندوستیِ این شاعران نقلمیکنند؛ مثلا این بیت نظامی را:
همه عالم تن است و ایران دل
نیست گوینده زین قیاس خجل
اما نظامی، البته حتماً متاثّر از اسکندرنامههای رایج در روزگارش، همان شاعری است که اسکندرِ گجستک را تا مراتبِ حکیم و پیامبر رسانده و این "خس" (در نگاهِ ایرانیان) را نه "پلهپله" که یکراست به "ملاقات" و "میقاتِ" خانه خدا نیز بردهاست. نظامی همان شاعری است که همدلانه در معرفیِ اسکندرِ "ولایتستان" و "آفاقگیر" چنین سروده:
زدود از جهان شورشِ زنگ را
ز دارا ستد تاج و اورنگ را
بهگمانام نباید بیتی را از دلِ اثری منظوم، که گاه گویندهاش را نیز حتی لحاظنمیکنیم، بیرونکشید و آن را به منظومه فکریِ سرایندهاش تعمیمداد. گفتن ندارد که نظامی شاعرِ بزرگی است و پنجگنجش از مرواریدهای ارجمندِ شعرِ فارسی. اما او را هرچه بتواننامید نمیتوان و نباید در معنایی که فردوسی را بدان میشناسیم، ایراندوست و ایرانمدار نامید.
نظامی نه در زمانهای فردوسیپرور میزیست و نه در بومی زادهشد و بالید که مهد فرهنگِ ایرانی و موطنِ حماسهسرایانِ بزرگ بود. ازهمینرو هرگز اندوهی که سیاوش در غربت بدان دچار است در آثارِ نظامی دیدهنمیشود و حسّ ایراندوستانهای که در وصیت بهرامِ چوبینه در لحظه جانسپردن دیدهمیشود:
مرا دخمه در شهرِ ایران کنید
درباره ضعفِ اندیشگی و زبانی و بیانی سعدی در حیطه حماسهسرایی و جنگاوری (که در بابِ پنجم بوستان منعکس است: "مرا در سپاهان یکی یار بود ...") فراوان گفتهاند؛ اکنون بیتی را از شرفنامه نقلمیکنم تا گواهی باشد بر بیگانگیِ نظامی با روح و لحن و زبان و بیانِ حماسی. بیتی که شرفنامه و ضمن وصفِ "جنگِ سوم اسکندر با روسیان" آمده:
سوی دشمن آمد چنان تازهروی
که طفل از دبستان درآید به کوی
احمدرضا بهرامپور عمران
کانال از گذشته و اکنون