هر چند انسان دلش خود جام جهان نماست تا وقتی ناظر به نفس است کدورت نفس که مشتغل به لذت علم و سرخوش از مستی عقل است مانع می شود که او این جام جم را که در درون اوست مشاهده نماید.
و مطالبۀ جام از عقل که خود از آن بیگانه است و از حکیم که اهل صحو است و خود هنوز به مرتبه ای که خاک میکده کحل بصر توان کرد، نرسیده است، البته بی حاصل است.
عبدالحسین زرین کوب، "سه غزل از حافظ - دربارۀ عرفان حافظ"، در کتاب "نقش بر آب"، ۱۳۷۴، ۴۸۵
به سِرّ جام جم آنگه نظر توانی کرد
که خاکِ میکده کُحلِ بصر توانی کرد
مباش بی می و مطرب که زیر طاق سپهر
بدین ترانه غم از دل به در توانی کرد
گُلِ مراد تو آن گه نقاب بگشاید
که خدمتش چو نسیم سحر توانی کرد
گدایی در میخانه طرفه اکسیری ست
گر این عمل بکنی خاک زر توانی کرد
به عزم مرحله عشق پیش نِه قدمی
که سودها کنی ار این سفر توانی کرد
تو کز سرای طبیعت نمیروی بیرون
کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
جمال یار ندارد نقاب و پرده ولی
غبار ره بنشان تا نظر توانی کرد
Zarrinkoub