نیما علیرغمِ اینکه از نوجوانی بههمراهِ خانوادهاش به تهران کوچید اما هیچگاه رابطهاش را با زادگاهش بهکلی قطعنکرد. این پیوندِ تنگاتنگ با زادگاهش موجبشد که خُلقوخویش کمتر دچارِ دگرگونی شود.
در نوشتههای نیما و شراگیم اشاراتی دربارهٔ تبارِ پدریِ نیما آمدهاست. میرزا ابراهیمخان (اعظامالسلطنه) پدرِ نیما پسرِ میرزا علیخان (ناظمالایاله) بود. و میرزا علیخان همان کسی بوده که عمارتِ اجدادیِ نیما در یوش را بناکرد.
نیما همچنین در یکی از یادداشتها، بهمناسبتِ اشارهای به تعلقِخاطرش به آوازهای «کوچهباغیِ» تهرانی، دربارهٔ تجریش و جدّ اعلای خویش مینویسد: «کلیهٔ تجریش مِلکِ محمدرضا خان جدّ من بود، که با آقامحمد خان جنگمیکرد» (بهکوششِ شراگیمِ یوشیج، بانتشاراتِ مروارید، ۱۳۸۷، ص ۱۸۵).
شیفتهٔ شخصیت پدرش، ابراهیمخانِ اعظامالسلطنه بود. مطابقبا اشعار و اشاراتِ نیما، پدر او مَنِشی پهلوانانه داشت. اگر نیما دچارِ خیالات و تصوّراتی نشدهباشد که گاه آدمی در ارزیابی از کسانش به آن گرفتار میآید، اعظامالسلطنه مردِ مهمی بودهاست:
«در قدیمالأیام مردی که عبای بوشهری داشت پیشِ پدرم آمد. من کوچک بودم. او پیشِ میر اسماعیلخانِ باوندِ کوهستانی رفتهبود. [...] پدرم با او صحبتکرد، و قبول نکرد. من هنوز شعر نمیگفتم».
و گویا سخنانِ نیما دربارهٔ جدّش گزافهگویی نبوده. احسانِ طبری نیز ضمنِ بیانِ ماجراهای دورانِ کودکیاش، دربارهٔ نقشهای که انگلیسیها برای انتخابِ امیرمؤیدِ سوادکوهی برای پادشاهیِ ایران کشیدهبودند، ماجرایی مشابه نقلمیکند: انگلیسیها پسازآن، «نامزدِ سوادکوهیِ خود را بهکمکِ سرجاسوسِ خویش مسیو ریپورتر [...] در وجودِ رضاخانِ میرپنج [...] یافتند» (دههٔ نخستین، انتشاراتِ الفا، ۱۳۵۸، ص ۱۳۵).
نیما نیز در ادامه میافزاید، آن مرد درنهایت بهسراغِ خاندانی در سوادکوه رفت! البته که مرادِ نیما رضا خانِ سوادکوهی است اما او ازسراحتیاط نامی از رضا خان بهمیان نمیآورد!
اینقدر البته مسلّم است که اعظامالسلطنه از حامیانِ سرسختِ نهضتِ مشروطه بود و با امیر مؤید سوادکوهی «انجمنِ طبرستان» را بنیاننهادهبود.
از نامهای که نیما مهر سالِ ۱۳۰۷ خطاب به دکتر خانلری (که با پدرِ خویش اختلافاتی داشته) نوشته، پیداست که وی توجهی ویژه به پیوندهای خانوادگی دارد:
«دوباره عکسِ او را به دست بگیر و برای او گریه کن. او پدر است. او را همیشه دوست بدار و برخلافِ فلسفههایی که در قرنِ حاضر میخواهند از راهِ غیرِ عملی عاطفه را از مردم سلبکنند، تو او را بر همهچیز ترجیح بده [...] او ترا بهوجودآورده [...] زمانی میرسد که مثِل من افسوس بخوری. پدر خیلی نایاب است».
و البته میدانیم که نیما دوسال پیشتر (سال ۱۳۰۵) پدرش را ازدستدادهبود.
نیما چهار قطعه در سوگ و به یاد و خاطرهٔ پدرش سرودهاست.
نخستین قطعه چهارپارهایاست که «پدرم» نام دارد و سرودهٔ بهمنِ ۱۳۱۸ است، با این پایانبندی:
کاش میآمد. از این پنجره، من
بانگ میدادمش از دور، بیا!
با زنم عالیه میگفتم: زن!
پدرم آمده، در را بگشا!
دومین قطعه قالبی آزاد دارد با عنوانِ «پانزدهسال گذشت» و اردیبهشت ۱۳۲۰ سروده شده:
پانزدهسال گذشت/ روزش از شب بدتر/ [...]/ آی بیباک پدر!/ پانزدهسال گذشت/ من هنوزم غمِ تو ماندهبهدل/ تازه میدارم اندوهِ کهن/ یاد چون میکنمت/ خیرهمیمانَد چشمانم/ نگهِ من سوی توست»
قطعهٔ سوم «روزِ بیستونهم» نام دارد و سالِ ۱۳۲۵ در قالبی چهارپایه سرودهشده:
روزِ بیستونهمِ اردیبهشت
از همه روز بَتَر یا بهتر
هست با گردشِ هر لحظهٔ او
چشمِ سِر، چشمِ تنِ من بر در
و نیما در همین سال (۱۳۲۵) شعرِ مشهورِ «از عمارتِ پدرم» را در یوش سروده که توصیفِ شاعرانه و در عینِ حال دقیقی است از خانهٔ پدریاش؛ عمارتی در یوش که اکنون خاکجای نیما است و بخشی از یادگارهای او در آن به نمایش گذاشته شده است:
مانده اسم از عمارتِ پدرم
طَرْفِ یوردِ شمالیاش، تالار
طَرْفِ یوردِ جنوبیاش، سَردَر
طَرْفِ بیرونِ آن طویلهسرا
جغد را اندر آن قرار کنون
تختهای بر درش، بهمعنی در
در گشادهاست و خانهاش تاریک
گاه روشن به یک اتاق، چراغ
مردی افکنده اندر آن بستر [...]
احمدرضا بهرامپور عمران
کانال از گذشته و اکنون