پندهای کیخسرو به لهراسب زمانی که پادشاهی را به او واگذار کرد.
در یک از نصایح خود گوید: اینکه عادتاً قدما سلاطین ما را ارباب نامیده اند دلیلی جز این ندارد که اعمال سلاطین همینکه موافق اصول عدالت و مصلحت باشد با در نظر گرفتن این نکته که الوهیّت ربوبیّت سماوی و سلطنت و ربوبیّت ارضی است به اعمالی شبیه است که لطفاً از طرف خداوند نسبت به مخلوق ظاهر میشود و برای کسیکه مستحّق این عنوان میشود واجب است که آنچه در این عالم از امور خلق بدست او انجام میشود رعایت نظمی را که خالق در امور رعایت کرده بنماید یعنی خود را نایب خدا دانسته در وضع و ترتیب امور مراقبت تام داشته باشد.
و هم از اوست که: سلاطین اسلاف ما نه فقط هیچ نقطه ای از صحاری و جبال و سواحل و جزائر را که مستعّد احداث شهر یا ساختمان باشد، بی مصرف نگذاشته اند بلکه صنایعی ابداع و آلاتی هم اختراع کرده اند. وظیفه تو آن است که آنچه بنا نهاده اند حفظ و آنچه ایجاد کرده اند توسعه و آنچه شروع کرده اند ختم کرده بنای خود را بر پی آنان گذاری و ابنیه آنان را بدّقت حفظ نموده به تعداد آنها بیفزائی و شهرها را مستحکم و زیبا کنی و تعمیرات لازمه آنها را انجام و دیوارها و خندقهای آنها را اصلاح کنی.
و هم او گوید: که تو باید مردم را به زراعت و تمایل بدان ترغیب کنی و در بسط آن به کوشی زیرا قوام امور مملکت و رعیت به مال است که خداوند آن را وسیله تأمین معاد قرار داده و زراعت سرچشمه مال و معدن آن است.
همچنین گفته اند که در ممالک مختلفه گاه فراوانی و گاه قحطی است همینکه یکسال حاصل نایاب و غلات کم شد پادشاه را بیم قحط و غلا فراگیرد پس بر اوست که حتی القوّه به جمع آوری غلات امر صادر کند و محتکرین را از صدور آن مانع شود چه بازرگانان و سوداگران کارشان صدور امتعه و غلات یک مملکت و بردن به کشور دیگر است.
آفاتی که کشاورزی و حیوانات را نابود میسازد سه است از این قرار: قحطی و جنگهای مخرب و امراض ساربه و سخت ترین و مشئومترین بلیّات مذکوره که سریعاً مایه افنا شود قحطی است که غذائی را که حیوانات بدان زندگی کنند نابود سازد و چه بسیار بلادی که در اثر غفلت حکمران و مدیر آن از صدور تعلیمات لازمه ای که توصیف کردم از بین رفته است.
همچنین گفته است: اما در مورد عدالت که خود از موقعیت ممتاز و اهمیت آن واقفی اگر دانسته باشی که دوام و قوام ملک و رونق و نظام کشور بسته بدان است کافی است.
عدالت پادشاه ترازوئی است که بدان تمام افعال و امور کشور سنجیده گردد و بدین وسیله جائر از عادل و سفله از فاضل تشخیص شود و چون ترازو را عیبی پدید آید سنجش غیر ممکن شود.
سلطان به منزله نمک است که طعام بدان طعم پذیرد و از فساد جلوگیرد چون فساد در نمک اوفتد راهی برای اصلاح نباشد یا به مثابه آبی است که مختنق بدان دفع مرض کند و اگر ضمن نوشیدن، آب او را مختنق سازد چاره ای برای او باقی نماند. همچنین به آب طاهری ماند که آلودگی و پلیدی بدان بزدایند همینکه آب آلوده شود وسیله ای برای تطهیر آن نباشد. سلطان داروئی است که همگان بدان دفع مرض کنند ولی اگر او فاسد شده باشد راه علاج مسدود بود.
و نیز گفته است همینکه جنگ اختتام پذیرفت بر پادشاه است که نقائصی را که موجب شده مرتفع سازد و به اصلاح ملک پردازد زیرا در حین جنگ و بعد از آن همان تکالیفی متوجه اوست که طبیب شفیق معالج در قطع و بریدن و سوزاندن جوارح دارد و مجبور است که پس از انجام تمام این اعمال به زخمهائی که ایجاد کرده مرهم نهد و بریده ها را بدوزد و آنچه دریده بهم پیوندند.
برگرفته از کتاب شاهنامه ثعالبی برگردان به فارسی محمود هدایت
کانال پارسنامه