به گفتهی بسیار از محققان و دانشمندان از جمله دکتر دین کیت سیمونتون، استاد روانشناسی دانشگاه کالیفرنیا، افراد دارای خلاقیت بسیار بالا نسبت به افراد غیر خلاق، عموماً در مورد ابتلا به اختلالات روانی مستعدتر هستند و این اختلالات به طرز معناداری در بین این دسته از افراد نسبت به دیگران، شیوع و رواج بیشتری دارد. او این مفهوم را «پارادوکس نابغهی دیوانه» نامیده است.
عصراسلام: برخی از اولین تحقیقاتی که به ارتباط میان خلاقیت و بیماری روانی مربوط می شد، در سال ۱۹۸۷ میلادی به انجام رسید. دکتر «نانسی اندریسن» از دانشگاه «آیووا» به این نکته پی برد که بروز «اختلال دو قطبی» در «کارگاه نویسندگان آیووا» بیشتر از افراد حاضر در «گروه کنترل» بوده است.
یک دهه بعد، دکتر «آرلوند لودویگ» از دانشگاه «کنتاکی» از طریق یک آزمایش تجربی به کاوش در رابطه ی میان اختلال روانی و تأثیرات فرهنگی پرداخت؛ یافته های او نشان داد افراد شاغل در حرفه های هنری بیشتر از افراد در شغل های غیر خلاقانه، مستعد داشتن اختلالات و بیماری های روانی هستند.
پژوهشگران در سال های اخیر، به ارتباطاتی میان شباهت های اعصاب شناختیِ بیماری های روانی، و خلاقیت در ذهن اشاره کرده اند. بیماری هایی همچون «اختلال دو قطبی» و «اسکیزوفرنی» (یا روان گسیختگی) ظاهرا در «لوب پیشانی» مغز تمرکز دارند. فعالیت غیرعادی در «لوب پیشانی» ممکن است باعث شود فرد ارتباطات و پیوندهایی عجیب را در ذهن خود شکل دهد—درست مانند همان پیوندهایی که اغلب در «شعر» و سایر قالب های «نویسندگی خلاق» یافت می شود.
مطمئناً، تحقیقات نشان میدهد که بسیاری از نوابغ برجسته، به خصوص در عرصهی هنر، در مراحل اولیهی زندگی خود تجربیات عاطفی دلخراشی را پشت سر گذاشتهاند (مانند طردشدگی اجتماعی، از دست دادن والدین یا ناتوانی جسمی) و بالطبع بیثباتی ذهنی و عاطفی را در مراحل اولیهی زندگی خود تجربه کردهاند.
با این حال، این بدان معنا نیست که بیماری روانی عامل موفقیت آنها بوده است. بسیاری از افراد موفق بدون اینکه مبتلا به اختلالات روانی باشند یا تجربیات سختی را در مراحل اولیهی زندگی خود پشت سر گذاشته باشند به این موفقیت دست پیدا کردهاند و شواهد بسیار کمی وجود دارد که نشان دهد بیماری روانی بالینی و ناتوانکننده در رسیدن به موفقیت و خلاقیت تأثیر مثبتی دارد.
ما در این مقاله به تعدادی از نویسندگان بزرگ و مشهور دنیا که با این مشکل روبرو بودند اشاره می کنیم.
چارلز بوکوفسکی
هاینریش چارلز بوکوفسکی (به انگلیسی: Henry Charles Bukowski)
(زاده ۱۶ اوت ۱۹۲۰ - درگذشته ۹ مارس ۱۹۹۴) شاعر و داستاننویس آمریکایی متولد آلمان بود.
نوشتههای بوکوفسکی به شدت تحت تأثیر فضای لس آنجلس، شهری که در آن زندگی میکرد قرار گرفت. او اغلب به عنوان نویسندهٔ تأثیرگذارِ معاصر نام برده میشود و سبک او بارها مورد تقلید قرار گرفتهاست. بوکوفسکی، هزاران شعر، صدها داستان کوتاه، و ۶ رمان، و بیش از پنجاه کتاب نوشته و به چاپ رساندهاست.
در سال ۱۹۸۶، مجلهٔ «تایمز» بوکوفسکی را «قهرمان فرودستان آمریکایی» نامید.
«بوکوفسکی» شاعر و نویسنده ای آمریکایی بود که با لحنی جذاب و منحصر به فرد، درباره ی سختی های زندگی و اهمیت روراست ماندن با خویشتن می نوشت. او دروان کودکیِ بسیار سختی داشت و با «اختلال دو قطبی» مواجه بود.
«بوکوفسکی» از دردهای عاطفی خود به عنوان منبع الهام اصلی برای خلق آثارش استفاده می کرد و به واسطه ی آشکار کردن تجریباتش در رابطه با اختلالات روانی، طیفی گسترده از مخاطبین در سراسر جهان را به خود جذب کرد. او در ۷۳ سالگی بر اثر سرطان خون درگذشت. توانایی «بوکوفسکی» در بیان شخصی ترین و درونی ترین مشکلات خودش و انسان ها، دلیل اصلی محبوبیت او به شمار می رود.
یکهو اتاق پر از نور شد. صدای تلق تلق و غرش می آمد. خط ریل قطار درست همسطح پنجره ی اتاقم بود. یک قطار مترو هم آن جا ایستاده بود. ردیف چهره های نیویورکی را از پنجره ی اتاق دیدم که برگشته بودند و نگاهم می کردند. قطار چند لحظه ایستاد، بعد به راه افتاد. همه جا تاریک بود. بعد دوباره اتاق پر از نور شد. دوباره از پنجره به چهره ها نگاه کردم. این تصویر مثل وهمی از جهنم دوباره و دوباره تکرار شد. هر قطار پر از مسافری که می رسید، چهره های داخلش زشت تر، دیوانه تر و بی رحم تر از قبلی بود. نوشیدنی را سر کشیدم.
وضع ادامه داشت: تاریکی، بعد روشنایی؛ روشنایی، بعد تاریکی. ته بطری را در آوردم و رفتم بیرون تا باز هم بخرم. برگشتم، لباس هایم را کندم، برگشتم به رختخواب. رفت و آمد چهره ها ادامه داشت؛ حس کردم دارم وهم و خیال می بینم. صدها ابلیس ملاقاتم کرده بودند، چیزی که خودِ شخص شیطان هم ممکن نبود تحمل کند. بیشتر نوشیدم.»—از کتاب «هزار پیشه»
معرفی آثار چارلز بوکوفسکی
از چارلز بوکوفسکی، شش رمان و تعداد زیادی داستان کوتاه به چاپ رسیدهاست:
پُستخانه (۱۹۷۱)
هزارپیشه (۱۹۷۵)
زنها (۱۹۷۸)
ساندویچ ژامبون (۱۹۸۲)
موسیقی آب گرم
هالیوود (۱۹۸۹)
عامه پسند (بوکوفسکی)[۲](پالپ) (۱۹۹۴)
برخی از مجموعههای داستانی و اشعار او از این قرارند:
از چند قدمی یک تیمارستان ، مجموعه اشعار| ترجمه:(سپیده خداکرمی) | انتشارات مانیا هنر
نعوظها، انزالها، نمایشگاهها و قصههای عمومی جنون معمولی (۱۹۷۲)
زیباترین زن شهر (۱۹۸۳)
داستانهای جنون معمولی (۱۹۸۳)
آثار بدونسانسور ترجمه شده در ایران توسط انتشارات چارلز بوکفسکی:
رمان:
زنها، مترجم: آرش یگانه و گنجشک قرمز
پالپ [یا همان عامه پسند]مترجم: آرش یگانه
هزارپیشه، (رمان)، ترجمهی وازریک درساهاکیان
مجموعه اشعار:
عشق سگیست از جهنم، مترجم: مهیار مظلومی
وضعیت همیشگی، مترجم: شکیبا یزدی
مرغ مقلد برایم آرزوی خوشبختی کن، مترجم: مازیار ناصری
دیگر آثار:
ناخدا برای ناهار رفته و کشتی دست ملوانها افتاده (مجموعه یادداشت)، مترجم" گنجشک قرمز
یک افسانه (شرح زندگانی چارلز بوکفسکی) مترجم: طاهر جام بر سنگ
لئو تولستوی
لِو نیکلایِویچ تولستوی (Leo Tolstoy) (۹ سپتامبر ۱۸۲۸ - ۲۰ نوامبر ۱۹۱۰) فعال سیاسی-اجتماعی و نویسنده روس بود. تولستوی را از بزرگترین رماننویسان جهان میدانند. او بارها نامزد دریافت جایزه نوبل ادبیات و جایزه صلح نوبل شد ولی هرگز به آنها دست نیافت.
رمانهای جنگ و صلح و آنا کارنینا که همواره در بین بهترین رمانهای جهان هستند، اثر تولستوی اند. او در روسیه هواداران بسیاری دارد و سکه طلای یادبود برای بزرگداشت وی ضرب شدهاست. تولستوی در زمان زندگی خود در جهان سرشناس ولی سادهزیست بود.
«تولستوی» کتابی ارزشمند به نام «اعتراف» را خلق کرد و در آن، به کاوش در افسردگی خودش و نارضایتی کلی اش نسبت به جهان معاصر پرداخت. نشانه های آشکار افسردگی در حدود میانسالی به سراغ «تولستوی» آمد. او پس از این، تصمیم گرفت به تنهایی روی آورد، باورهای مذهبی خود را زیر سوال ببرد و از دارایی هایش خلاص شود تا بتواند مثل یک «رعیت روستایی» زندگی کند.
افکار تکرارشونده (یا اندیشناکی) که یکی از ویژگی های اصلی اختلال افسردگی حاد به حساب می آید، برای «تولستوی» نقش عاملی مؤثر در تکامل ایده هایش در فلسفه، زندگی و هنر را داشت. پژوهش های علمی نشان می دهد هم افراد شاغل در هنرهای خلاق و هم افراد مبتلا به اختلال افسردگی، زمان بسیار زیادی را صرف تحلیل و واکاوی رنج و پریشانی خود می کنند.
«تولستوی» در زمانی، حتی خودش را «یک شکست خورده ی اخلاقی» در نظر می گرفت چرا که احساس می کرد جرأت اقدام به خودکشی را ندارد. او در این باره می نویسد: «امکان خودکشی به انسان داده شده، به همین خاطر او اجازه دارد خود را بکشد.» اما «تولستوی» در نهایت، خدای خود را یافت، بر رنج هستی گرایانه ی خویش غلبه کرد و فکر به خودکشی را کنار گذاشت. «لئو تولستوی» در زمان مرگ، 82 ساله بود.
اعمالم هر گونه که باشند، همگی از یاد خواهند رفت، کمی دیرتر یا زودتر، و از خود من هم چیزی باقی نخواهد ماند. چگونه انسان می تواند این را نبیند و زندگی کند. این است که مایه ی شگفتی است! فقط تا زمانی می توان زندگی کرد که مستِ زندگی بود. ولی به محض آن که هشیار می شوی، دیگر نمی توانی نبینی که همه ی این ها فقط فریب است. آن هم فریبی ابلهانه! مسئله دقیقا همین است که حتی هیچ چیز خنده دار و رندانه ای هم نمی توان در آن یافت، فقط بلاهت است و بی رحمی.—از کتاب «اعتراف»
سبک نگارش لئو تولستوی
هرچند تولستوی در سبک نگارش بسیار متاثر از «ژان ژاک روسو» بود، اما بدون شک بيشتر نویسندگان بعد از تولستوی، به نحوی متاثر از سبک نویسندگی او هستند. او هنر را برای هنر نمیخواست. بلکه معتقد بود ادبیات و رماننویسی ابزاری برای بیان مفاهیم اخلاقی و اجتماعی هستند. از نظر تولستوي داستانها فقط برای سرگرمی مخاطبها نوشته نمیشوند، بلكه آنها میخواهند از قضاوتهای بیرحم و بیملاحظهی انسانها کم کنند و کمکی برای گسترش مهربانی، خوشذوقی اخلاقی و سلامت عاطفی باشند.
بهترین آثار لئو تولستوی
تغریبا تمام آثار این نویسنهی بزرگ شاهکار ادبی محسوب میشوند و بدون شک ارزش خواندن را دارند. تعدادی از آثار مشهور این نویسنده عبارتاند از:
شیطان
پدر سگی
سعادت زناشویی
ارباب و بنده
سه پرسش
مرپ ایوان ایلیچ
جنگ و صلح
آنا کارنینا
اعتراف
تمشک
رستاخیز
سخنان لئو تولستوی
در زندگی وضعی نیست که انسان نتواند به آن خو بگیرد، به ویژه هنگامی که ببیند همه اطرافیانش آن را پذیرفتهاند. هنر، کاردستی نیست بلکه انتقال احساسی است که هنرمند تجربه کرده است.
هرگاه به مدرسه قدم میگذارم، با مشاهده چهرههای کثیف و تکیده، موهای ژولیده، و برق چشمانِ این کودکان فقیر، دستخوش ناآرامی و انزجار میشوم و همان حالتی به من دست میدهد که بارها از دیدن شرابخواران مست، بر من مستولی شدهاست. ای خدای بزرگ! چگونه میتوانم آنها را نجات دهم؟ نمیدانم به کدامین یک کمک کنم. من آموزش و پرورش را فقط برای تودهها میخواهم و نه کسی دیگر، مگر بتوانم پوشکینها و لومونوسفهای آینده را از غرق شدن رهایی بخشم.
تنها هدف زندگی، رسیدن به سعادت و کسب لذت است. رسیدن به لذت و خوشی هدفی است شایسته و درخورِ حیات. بخشش، صلیب، فداکاری، همه در راستای رسیدن به لذت و خوشحالی قرار گرفتهاند. عشق گوهری است گرانبها اگر با عزت توام باشد. عشقورزیدن کافیست، آنگاه همهچیز لذتبخش است.