بانوگشسپ در خوردن و نوشیدن شگفتآور است. او پابهپای فرامرز میخورد و مینوشد و این ویژگیای است که از الگوی کهن خدای پهلوانی هند و ایرانی به نام "ایندره" برگرفته شده است که بازتابی از جامعهی دامدار_شکارچی است و این ویژگی به راستی که از پدر و نیاکان برای بانوگشسپ، به یادگار رسیده است و نیاکان او نیز اینگونه هستند.
"ایندره سرآمد خدایان ودایی است و مظهر پهلوانی و خدای اقوام آریایی است". او در خوردن بسیار شگفتانگیز است: "میتوانست تا سیصد گاومیش را کباب کند و بخورد".
ایندره در نوشیدن نیز بسیار شگفتانگیز است، پیوسته شیرهی سوما را مینوشد و "در اثر نوشیدن شیره سوما شجاعت و جسارت اندرا افزونی مییابد". او "با نوشیدن افشرهی سوما نقشه "دانو" خطاکار را بر هم میزند". "افشرهی سوما موجب افزایش هوش سرشارش میشود". "شکم اندرا با نوشیدن لاجرعهی سوما، بسان اقیانوس آماس میکند".
گرشاسپ نیز پانزده اسب را میکشد و میخورد... . گرشاسپ در نوشیدن می نیز بسیار شگفتانگیز است، ""می از ده منی جام خوردی به بزم".
رستم نیز همانند گرشاسپ است. در آغاز داستان رستم و سهراب او را میبینیم که:
...چو آتش پراگنده شد پیلتن
درختی بجست از در بابزن
یکی نره گوری بزد بر درخت
که در چنگ او پر مرغی نسخت
چو بریان شد از هم بکند و بخورد
ز مغز استخوانش برآورد گرد
در دنبالهی داستان، در هنگامهای که ایران در گیرودار هجوم و تاراج سهراب است، رستم به می نوشیدن خود میپردازد و سه روز پیاپی با می گساریدن به سر میبرد:
به می دستبردند و مستان شدند
ز یاد سپهبد به دستان شدند
دگر روز شبگیر هم پرخمار
بیامد تهمتن برآراست کار
ز مستی هم آن روز باز ایستاد
دوم روز رفتن نیامدش یاد
سه دیگر سحرگه بیاورد می
نیامد ورا یاد کاوس کی
بانوگشسپ نیز، همانند نیا و پدر و برادر خود در خوردن و می نوشیدن شگفتانگیز و بسیار پهلوانانه است. این خوردن و نوشیدن او نشان از تواناییهای والای او دارد که در میدانهای بزمورزم مانند گرشاسپ و رستم حماسهآفرین است. تن پیلپیکر او شایسته است که اینگونه خوردن و نوشیدنی نیز داشته باشد.
پس از آنکه بانوگشسپ و برادر به دشت رغو میروند، به شکار میپردازند، شکاری حماسی و به یادماندنی:
دواندند بر روی صحرا سمند
فگندند بر یال گوران کمند
ز شمشیر شیران در آن دشت کین
پر از کشته نخجیر گشت آن زمین
فگندند در دشت شیب و فراز
بسی گور و آهو پی بزم ساز
(بانوگشسپنامه)
پس از این شکار به خوردن و نوشیدن میپردازند و بانوگشسپ:
به یک دست بگرفت جام شراب
به دست دگر ران گوران کباب
ز می رویشان همچو گلنار بود
ز مو بر گلان مشک تاتار بود
آن روز که قرار است او با رستم بجنگد با فرامرز به آوردگاه میروند و سحرگاه در رزمگاه بیآنکه اندیشه یا بیمی از نبرد با پهلوان شیراوژن داشته باشند:
برفتند با هم دو آزاده خوی
بدان سان که شان شد به دل آرزوی
فگندند هر گور اندر شتاب
بکردند با هم بر آتش کباب
نشستند در سایهی سرو بید
بخوردند با هم کباب و نبید
گهی با کباب و گهی با شراب
چو گشتند از باده مست و خراب
گیو هنگامیکه به بانوگشسپ دل میبندد، از میگساری او سخن به میان میآورد:
چو کردم در ایوان رستم گذار
بدیدم ز دور آن مه گلعذار
که آمد خرامان به نزدیک باب
روان خورد از جام دو من شراب
در میهمانی که فرامرز برای پیران ویسه و شیده ترتیب میدهد، بانوگشسپ و فرامرز آنگونه که خود میخورند و مینوشند برای میهمانانشان فراهم آوردهاند:
بسی گور آهو بر آتش کباب
بکردند و خوردند با هم شراب
بهراستی که این ویژگی آنها، نشانهای از پهلوانی آنهاست:
نشسته دو گورزاده با می به بزم
ولیکن زره در بر و ساز رزم
(همان)
اگر بیآنکه بدانیم این بیتها از بانوگشسپنامه است آنها را بخوانیم در پیش دیدگان آدمی گرشاسپ و رستم جلوهگر میشوند و این نشان از آن دارد که نیروی پهلوانی و جنگاوری سرچشمه نخست آن در روان انسان جاری است و سپس به ویژگیهای تنی برمیگردد.
در هستی بانوگشسپ، همانا روان ایندره، گرشاسپ و رستم روایی دارد و روان او، او را به این پایه از پهلوانی رسانیده است و زنبودن او در آن کاستی نیست؛ اما در جامعه مردسالار ایرانی پهلوان_زن یک آرمان و آرزو برای هر زن و مرد ایرانی بوده که این آرمان در روان و پیکر بانوگشسپ برای ایران و ایرانی و هر آنکس که پهلوانی را دوست دارد به یادگار مانده است.
منبع:
روان انسانی در حماسههای ایرانی، آرش اکبری مفاخر، نشر ترفند، چاپ نخست:۱۳۸۴، صص۱۳۹_۱۴۳.
کانون پژوهشهای شاهنامه