شعر رنج و گنج محمدتقی بهار برای بسیاری از ایرانیان شعری شناخته شده است.
این شعر در کتابهای درسی ابتدایی نسلهای مختلف در طول حدود پنجاه سال گذشته مکرّر به چاپ رسیده است. شعر رنج و گنج نخستین بار در ماه دَلو {بهمن} ۱۲۹۷/ ژانویه ۱۹۱۹ در شمارۀ نهم مجلّۀ دانشکده منتشر شد و نمونۀ درخشان از نوعی وامگیری ادبی را پدید آورد. متن شعر بهار چنین است:
برو کار میکن، مگو چیست کار
که سرمایۀ جاودانی است کار
نگر تا که دهقان دانا چه گفت
به فرزندگان چون همی خواست خُفت
که : « میراث خود را بدارید دوست
که گنجی ز پیشینیان اندر اوست
من آن را ندانستم اندر کجاست
پژوهیدن و یافتن با شماست
چو شد مهرگان، کشتگه برکنید
همه جای آن زیر و بالا کنید
نمانید ناکنده جایی ز باغ
بگیرید از آن گنج هر جا سراغ
پدر مرد و پوران به امّید گنج
به کاویدن دشت بردند رنج
به گاوآهن و بیل کندند زود
هم اینجا، هم آنجا و هرجا که بود
قضا را در آن سال از آن خوب شخم
ز هر تخم برخاست هفتاد تخم
نشد گنج پیدا ولی رنجشان
چنان چون پدر گفت، شد گنجشان
شعر بهار بر اساس «دهقان و فرزندانش» اثر لافونتن سروده شده است که فابل نهم از کتاب پنجم فابلها است. این شعر با ترجمهای منثور از متن لافونتن همراه است که پایبند به اصل است. متن ترجمۀ منثور مندرج در دانشکده چنین است:
اقتراح:
«زارع و پسران وی»
کار کنید و رنج برید. این یک سرمایهای است که هرگز کم نخواهید کرد. یک زارع متموّل چون نزدیکی مرگ را حس کرد پسران خود را احضار نموده بدون شاهدی به آنها گفت:« مبادا میراثی را که نیاکان ما برای ما گذاشتهاند بفروشید؛ چه گنجی در آن مدفون است. من جای آن را نمیدانم، ولی قدری استقامت از طرف شما آن را کشف خواهد کرد و به مقصود نایل خواهید شد.
همین که پاییز نزدیک شد زمین را برگردانید، بکنید، بکاوید، بیل بزنید، جایی را نگذارید که دست نخورده بماند. پدر مرد و پسران زمین را اینجا و آنجا و همه جا برگردانیدند و به طوری خوب شخم کردند که در آخر سال ضِعفِ محصول همه ساله را داد. گنجی در زمین نیافتند ولی پدر دانا به اولاد خود فهمانید که کار کردن گنج است.
پینوشت:
اقتراح: بدیهه گویی، نوعی آزمون برای سنجش قریحۀ شاعری، مسابقۀ ادبی
ضِعف: دو چندان دو برابر
طلیعۀ تجدد در شعر فارسی/ احمد کریمی حکاک؛ مترجم مسعود جعفری. ـ تهران: مروارید ۱۳۸۴. ص: ۲۷۲ ـ ۲۷۰
کانال نقل معانی